کیفِ
پستچی
جای
"سلام های من به تو" نیست!
این
حرف ها
این
بوسه ها
این
باده ها
بی
واسطه گیرا ترند...!
ﻣﯽ ﺑﻮﺳﻢ
ﻭ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﮐﻨﺎﺭ
ﺗﻤﺎﻡ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺭﺍ
ﺩﺳﺘﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ،
ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ،
ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ...
ﻋﺎﺩﺕ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺳﺖ
ﭼﺴﺒﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﻣﺸﺎﻥ!
برای یک بار هم که شده
دیوانه تر از من باش
و بگذار چنان گم شوم در تو
چنان گم شوی در من
که یکی دیده شویم از بالا
و خدا خیال کند
یکی از ما دو نفر را گم کرده است
بگذار تعجب کند از حواس پرتی اش
و باورش شود زیادی پیر شده
و جهان را به ما بسپارد
ما جهان را به آغاز زمین می بریم
و پلنگ ها آهوها را نمی درند
و نفت و اتم را حذف می کنیم از خلقت
تا این همه جنگ نشود!
دیوانگی بد نیست
هوس کرده ام
چنان گیج شوم از تو
چنان مست شوی از من
که زمین سرگیجه بگیرد
و اشتباهی سالی سیصد و شصت و شش دور بگردد
یک روز اضافه تر، دور ِ تو
برای یک بار هم که شده
چشم هایت را ببند
و سال ها بخواب
به جای تمام سال هایی که نخوابیدی
روی سینه ام
من شهرزاد نیستم
اما قصه گوی خوبی ام!...
دوره ای ست که همه
حتی
در نهایت حیرت تو
دوست
داشتن را با خط کش هاشان
سانت
می زنند
تا
مبادا یک جایی
یک
چیزی
کم
باشد
فدای
سرم که تا نهایت پستی قد کشیدی
و
کارت به جایی کشید
که
خط کش به دست
مقایسه
ام می کنی با این و آن
همان
دو سه تا باران
همان
یک بوسه
همین
که شاعر شده ام حالا
عمری
را کفایت می کند.