میان خورشید های همیشه زیبائی تو لنگری ست - خورشیدی که از سپیده دم همه ستارگان بی نیازم می کند نگاهت شکست ستمگری ست - نگاهی که عریانی روح مرا از مهر جامه ئی کرد بدان سان که کنونم شب بی روزن هرگز چنان نماید که کنایتی طنز آلود بوده است و چشمانت با من گفتند که فردا روز دیگری ست - آنک چشمانی که خمیر مایه مهر است! وینک مهر تو: نبرد افزاری تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم
*** آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم به جز عزیمت نابهنگامم گزیری نبود چنین انگاشته بودم آیدا فسخ عزیمت جاودانه بود
*** میان آفتاب های همیشه زیبائی تو لنگری ست - نگاهت شکست ستمگری ست
- و چشمانت با من گفتند که فردا روز دیگری ست.