شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

شبانگاهان


شبانگاهان که مه می رقصد آرام
میان آسمان گنگ و خاموش
تو در خوابی و من مست هوس ها
تن مهتاب را گیرم در آغوش...

 

"فروغ فرخزاد "

پری

من

پری کوچک غمگینی را

میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد

و دلش را در یک نی لبک چوبین

مینوازد آرام ، آرام

پری کوچک غمگینی

که شب از یک بوسه میمیرد

و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد

 

"فروغ فرخزاد"

ترانه‌ی "دو دونه" _ سلام می گویم پنجره ها را _ به که پیغام دهم؟


توی خاک باغ خونه

یه ‌روزی دست زمونه

ما رو کاشت با مهربونی

پیش هم مثل دو دونه

ما تو باغ مأوا گرفتیم

بارون اومد پا گرفتیم

دوتایی تو خاک باغچه

ریشه کردیم جا گرفتیم

غافل از رنگ گلامون

غم فردای دلامون

توی خاک زیر یه بارون

توی باغ روی زمین

گل اون شد گل سرخ

گل من زرد و غمین

گل اون گل‌های شادی
گل من گل‌های درد
اون تو گلخونه ی گرمِ
من اسیر باد سرد.

 




سلام می گویم پنجره ها را

سلام می گویم کوچه ها را

کوچه به کوچه تو را در ترانه هایم می خوانم

کسی نمی آید پنجره را به رویم بگشاید

کسی که پنجره را رو به کوچه بگشاید

انگار کوچه های شهر غمگینند!!

و من دوباره تو را عاشقانه می خوانم

تو در کدام پنجره نشسته ای که من نمی بینم!؟

تو با کدام پنجره رفیقی که من نمی دانم

سلام می گویم ...

تمام پنجر های شهر را سلام می گویم ...

 

"ابراهیم شکیبایی لنگرودی"



به که پیغام دهم؟

به شباهنگ، که شب مانده به راه؟

یا به انبوه کلاغان سیاه؟

به که پیغام دهم؟

به پرستو که سفر می کند از سردی فصل؟

یا به مرغان نوک چیده ی مرداب گناه؟

به که پیغام دهم؟

دست من، دست تو را می‌طلبد.

چشم من، رد تو را می‌جوید.

لب من، نام تو را می‌خواند.

پای من، راه تو را می پوید.

به که پیغام دهم؟

بی تو از خویش، تنفر دارم.

دل من باز، تو را می‌خواهد.

به که پیغام دهم؟

به که پیغام دهم؟


""


دست های تو

...

به دست های تو

وقتی دگمه ی پیراهنم را می دوزند

یک سر سوزن شک ندارم

وقتی کمک می کنی بارانی ام را بپوشم.

دست های تو روی شانه هایم با منند

در خیابان های شهر رهایم نمی کنند

دست های تو وُ

چتری که برایم خریده ای

باران های وحشی زیادی را متمدن کرده اند.

 

دست های تو

ماهرند

یک شهر دم گرفته را

بدل به نوشیدنی می کنند.

 

وقتی شکر را

در لیوان شربت هم می زنی

در من

مسائل زیادی شیرین می شود.

 

"حسن آذری"

 

آوازهای تو جهان را پاکیزه می کنند

...

آوازهای تو جهان را پاکیزه می کنند

آواز تو

گنجشک های زیادی را محلی کرده است

آوازهای تو در دستگاهی‌ست

که خون را به گردش می برد

-آوازهایت

در خون آدمی رسوب می کنند

در هسته ی سلول‌ها رسوخ می کنند-

خونم را به هر که اهدا کرده ام

شنیده ام

دلتنگ آوازهایی غریب شده است!

...

 

"حسن آذری"