-
تبلیغات رایگان در مهناد؛ راهکاری نوین برای خرید و فروش آنلاین
جمعه 28 دی 1403 18:03
اگر به دنبال راهی ساده و رایگان برای معرفی محصولات یا خدمات خود هستید، مهناد بهترین انتخاب شماست. با امکانات پیشرفته و دسترسی آسان، این پلتفرم به شما امکان میدهد آگهیهای خود را به سرعت منتشر کرده و در معرض دید هزاران کاربر قرار دهید. چرا مهناد؟ آگهی رایگان و بدون محدودیت در مهناد، میتوانید بدون هزینه و محدودیت...
-
گمشده
شنبه 9 مرداد 1395 11:51
بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ باورم ناید که عاشق گشته ام گوئیا «او» مرده در من کاینچنین خسته و خاموش و باطل گشته ام هر دم از آئینه می پرسم ملول چیستم دیگر، بچشمت چیستم؟ لیک در آئینه می بینم که، وای سایه ای هم زانچه بودم نیستم همچو آن رقاصه هندو به ناز پای می کوبم ولی بر گور خویش وه که با صد حسرت این ویرانه را روشنی...
-
از دوست داشتن
شنبه 9 مرداد 1395 11:49
امشب از آسمان دیده ی تو روی شعرم ستاره می بارد در سکوت سپید کاغذها پنجه هایم جرقه می کارد شعر دیوانه ی تب آلودم شرمگین از شیار خواهش ها پیکرش را دوباره می سوزد عطش جاودان آتش ها آری آغاز، دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان، دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست. از سیاهی چرا هراسیدن شب پر از قطره های...
-
کفشی که همیشه پایت را می زند
شنبه 9 مرداد 1395 11:48
برای کفشی که همیشه پایت را می زند فرقی نمی کند تو راهت را درست رفته باشی یا اشتباه هر مسیری را با او همقدم شوی باز هم دست آخر به تاول های پایت می رسی آدم ها هم به کفش ها بی شباهت نیستند کفشی که همیشه پایت را می زند آدمی که همیشه آزارت می دهد هیچ وقت نخواهد فهمید تو چه دردی را تحمل کردی تا با او همقدم باشی.
-
سنگ ، مروارید
شنبه 9 مرداد 1395 11:47
سنگ چون سنگ ها صدای مرا گوش می کنی سنگی و ناشنیده فراموش می کنی رگبار نوبهاری و خواب دریچه را از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی دست مرا که ساقه سبز نوازش است با برگ های مرده همآغوش می کنی گمراه تر ز روح شرابی و دیده را در شعله می نشانی و مدهوش می کنی ای ماهی طلائی مرداب خون من خوش باد مستیت که مرا نوش می کنی تو دره بنفش...
-
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
شنبه 9 مرداد 1395 11:46
و این منم زنی تنها در آستانه ی فصلی سرد در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین و یأس ساده و غمناک آسمان و ناتوانی این دستهای سیمانی. زمان گذشت زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت چهار بار نواخت امروز روز اول دیماه است من راز فصل ها را میدانم و حرف لحظه ها را میفهمم نجات دهنده در گور خفته است و خاک ‚ خاک پذیرنده اشارتی است به...
-
زندگی ...
شنبه 9 مرداد 1395 11:45
زندگی شاید یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد زندگی شاید ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر می گردد زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله ی رخوتناک دو همآغوشی.. یا عبور گیج رهگذری باشد که کلاه از سر بر می دارد و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی...
-
کوچه ی خوشبخت
شنبه 9 مرداد 1395 11:44
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم... اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان! چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم ... "فروغ فرخزاد"
-
ای شب از رویای تو رنگین شده
شنبه 9 مرداد 1395 11:44
ای شب از رویای تو رنگین شده سینه از عطر توام سنگین شده ای به روی چشم من گسترده خویش شادیم بخشیده از اندوه بیش همچو بارانی که شوید جسم خاک هستیم زآلودگی ها کرده پاک ای تپش های تن سوزان من آتشی در سایهء مژگان من ای ز گندمزارها سرشارتر ای ز زرین شاخه ها پر بارتر ای در بگشوده بر خورشیدها در هجوم ظلمت تردیدها با توام دیگر...
-
پرواز را به خاطر بسپار...
شنبه 9 مرداد 1395 11:43
دلم گرفته است دلم گرفته است به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست کشیده ی شب می کشم چراغ های رابطه تاریکند چراغ های رابطه تاریکند کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی ست .
-
زن که باشی
شنبه 9 مرداد 1395 11:42
زن که باشی نمی توانی انکار کنی تشنه ی بوی تن مردت هستی همیشه و هر لحظه دست خودت نیست زن که باشی آفریده می شوی برای عشق ورزیدن برای نگاههای مهربانانه برای بوسه های آتشین زن که باشی تمام تنت طعم تلخ عطر گس مرد را می طلبد زن که باشی سرشاری از عاشقی های ناتمام پر شده ای از زیبایی از هر زیبایی زن که باشی اما دست خودت نیست...
-
ترا می خواهم
شنبه 9 مرداد 1395 11:41
تو را می خواهم و دانم که هرگز به کام دل در آغوشت نگیرم توئی آن آسمان صاف و روشن من این کنج قفس، مرغی اسیرم... "فروغ فرخزاد"
-
شبانگاهان
شنبه 9 مرداد 1395 11:40
شبانگاهان که مه می رقصد آرام میان آسمان گنگ و خاموش تو در خوابی و من مست هوس ها تن مهتاب را گیرم در آغوش ... "فروغ فرخزاد "
-
نگاه کن ...
شنبه 9 مرداد 1395 11:40
نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایه سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن تمام هستی ام خراب می شود شراره ای مرا به کام می کشد مرا به اوج می برد مرا به دام می کشد نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می شود تو آمدی ز دورها و دورها ز سرزمین عطرها و نورها نشانده ای مرا کنون به زورقی ز عاجها،ز...
-
گل سرخ
شنبه 9 مرداد 1395 11:39
گل سرخ گل سرخ گل سرخ او مرا برد به باغ گل سرخ و به گیسو های مضطربم در تاریکی گل سرخی زد و سرانجام روی برگ گل سرخی با من خوابید ای کبوترهای مفلوج ای درختان بی تجربه یائسه ، ای پنجرههای کور زیر قلبم و در اعماق کمرگاهم ، اکنون گل سرخی دارد می روید گل سرخ... سرخ مثل یک پرچم در رستاخیز آه .. من آبستن هستم آبستن... آبستن.
-
پری
شنبه 9 مرداد 1395 11:39
من پری کوچک غمگینی را میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد و دلش را در یک نی لبک چوبین مینوازد آرام ، آرام پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه میمیرد و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد "فروغ فرخزاد"
-
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
شنبه 9 مرداد 1395 11:38
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد به جویبار که در من جاری بود به ابرها که فکرهای طویلم بودند به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من از فصل های خشک گذر می کردند به دسته های کلاغان که عطر مزرعه های شبانه را برای من به هدیه می آوردند به مادرم که در آینه زندگی می کرد و شکل پیری من بود و به زمین که شهوت تکرار من درون ملتهبش را...
-
آری آغاز دوست داشتن است
شنبه 9 مرداد 1395 11:37
آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه نا پیداست من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست... "فروغ فرخزاد"
-
آرزو
شنبه 9 مرداد 1395 11:37
کاش بر ساحل رودی خاموش عطر مرموز گیاهی بودم چو بر آنجا گذرت می افتاد به سرا پای تو لب می سودم کاش چون نای شبان می خواندم به نوای دل دیوانهٔ تو خفته بر هودَج موّاج نسیم می گذشتم ز در خانهٔ تو کاش چون پرتو خورشید بهار سحر از پنجره می تابیدم از پس پردهٔ لرزان حریر رنگ چشمان تو را می دیدم کاش در بزم فروزندهٔ تو خندهٔ جام...
-
باید دوستت بدارم
شنبه 9 مرداد 1395 11:36
وقتی که زندگی من هیچ چیز نبود هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری دریافتم باید، باید، باید دیوانه وار دوست بدارم کسی را که مثل هیچکس نیست! "فروغ فرخزاد"
-
ترانهی "دو دونه" _ سلام می گویم پنجره ها را _ به که پیغام دهم؟
چهارشنبه 6 مرداد 1395 21:58
توی خاک باغ خونه یه روزی دست زمونه ما رو کاشت با مهربونی پیش هم مثل دو دونه ما تو باغ مأوا گرفتیم بارون اومد پا گرفتیم دوتایی تو خاک باغچه ریشه کردیم جا گرفتیم غافل از رنگ گلامون غم فردای دلامون توی خاک زیر یه بارون توی باغ روی زمین گل اون شد گل سرخ گل من زرد و غمین گل اون گلهای شادی گل من گلهای درد اون تو گلخونه ی...
-
دست های تو
چهارشنبه 6 مرداد 1395 21:57
... به دست های تو وقتی دگمه ی پیراهنم را می دوزند یک سر سوزن شک ندارم وقتی کمک می کنی بارانی ام را بپوشم. دست های تو روی شانه هایم با منند در خیابان های شهر رهایم نمی کنند دست های تو وُ چتری که برایم خریده ای باران های وحشی زیادی را متمدن کرده اند. دست های تو ماهرند یک شهر دم گرفته را بدل به نوشیدنی می کنند. وقتی شکر...
-
آوازهای تو جهان را پاکیزه می کنند
چهارشنبه 6 مرداد 1395 21:53
... آوازهای تو جهان را پاکیزه می کنند آواز تو گنجشک های زیادی را محلی کرده است آوازهای تو در دستگاهیست که خون را به گردش می برد -آوازهایت در خون آدمی رسوب می کنند در هسته ی سلولها رسوخ می کنند- خونم را به هر که اهدا کرده ام شنیده ام دلتنگ آوازهایی غریب شده است! ... "حسن آذری"
-
به تو نزدیک می شوم
چهارشنبه 6 مرداد 1395 21:52
به تو نزدیک می شوم لب روی تن ات می گذارم اما هیچکس نمی فهمد خودم را بوسیدم یا تو را! گفته بودم قبلا: که به برکه ها شبیهی.
-
انتقال وراثت
چهارشنبه 6 مرداد 1395 21:51
به جز زیبائی ات چیزهای زیادی هستند که باید انتقال بدهی وراثت را از لبخندت شروع کن از شکل لبهایت به وقت بستن زخمم... ... "حسن آذری"سع
-
به برکه ها می مانی
چهارشنبه 6 مرداد 1395 21:51
مشخص نیستند نه جای زخم هایت نه آنان که زخمت زده اند به برکه ها می مانی عزیزم و هر سنگ که زخمی ات می کند در تو آرام می شود. زخم ها زیباترت کرده اند... چون برکه ها که با سنگهای خوابیده در بسترشان زیباترند. "حسن آذری"
-
نیلوفر
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:33
از مرز خوابم می گذشتم، سایه تاریک یک نیلوفر روی همه این ویرانه فرو افتاده بود . کدامین باد بی پروا دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟ در پس درهای شیشه ای رویاها، در مرداب بی ته آیینه ها، هر جا که من گوشه ای از خودم را مرده بودم یک نیلوفر روییده بود . گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت و من در صدای شکفتن او...
-
مذهب
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:32
من سال ها نماز خوانده ام . بزرگترها می خواندند، من هم می خواندم. در دبستان ما را برای نماز به مسجد می بردند . روزی در مسجد بسته بود. بقال سر گذر گفت : " نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیکتر باشید "! مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد. و من سال ها مذهبی ماندم، بی آن که خدایی داشته باشم!
-
جهنم سرگردان
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:32
شب را نوشیده ام و بر این شاخه های شکسته می گریم. مرا تنها گذار ای چشم تبدار سرگردان ! مرا با رنج بودن تنها گذار. مگذار خواب وجودم را پر پر کنم. مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم و به دامن بی تار و پود رویاها بیاویزم. سپیدی های فریب روی ستون های بی سایه رجز می خوانند. طلسم شکسته خوابم را بنگر بیهوده به زنجیر مروارید...
-
پیوند آهنگ و رنگ
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:31
... گاه، صدایی که به گوش می رسد ، انگیزه ای نزدیک برای رنگ پذیرری دارد. باد می پیچد و برگ های خزانی را می پیماید . بنگرید، پیش روی ما جنبش (تلاطمی) است از رنگ. اینک اگر دیده فروبندیم، دور نیست که همان همهمه ی باد را به رنگ همان برگهای خزان دریابیم و یا نسیمی که بر چمنی سبز بگذرد. میّسر تواند بود که در پرتو همسایگی...