چه بیتابانه میخواهمت ای دوریات آزمون تلخ زنده به گوری!
چه بیتابانه تو را طلب میکنم
بر پشت سمندی
گوئی
نوزین
و فاصله تجربهای بیهوده است.
بوی پیراهنت اینجا و اکنون.
کوهها در فاصله سردند.
دست در کوچه و بستر
حضور مأنوس دست تو را میجوید
و به راه اندیشیدن
یأس را
رج میزند.
بی نجوای انگشتانت
فقط.
و جهان از هر سلامی خالی است.