شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

راه گم کرده ام به سمت خیال تو

برهنه و بی حس تملک، راه گم کرده ام به سمت خیال تو... خسته نمی شوی از صدا زدنم؟ مگر نمی دانی این آغوش نه زمستان می شناسد نه پاییز! فقط تابستانی سوزان است! زیر سایه ی نفس های تو. آرام بگیر قلب من. این تپیدن ها دردی از دلتنگی دوا نمی کند. بعضی آدم ها تابستان را دوست ندارند. تابستان که می شود می روند ییلاق تن های خنک! تو همیشه تابستانی! صبر کن... شاید روزی مردی از غرب دور، -که یخ زده است از خنکای پاییز- دلش را به گرمای آغوش تو ببندد...!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.