جاده ها جایی
اگر برای رفتن داشتند تکان دادن
دست دو معنای
کاملاً متفاوت نداشت غربت با پوشیدن
کفش هایت آغاز نمی شد و دستی که
پشت سرت آب می ریخت جاده ها را
به زمین کوک نمی زد
@ یک روز برمی
گردی که باد تمام آدم ها
را برده است جاده ها مثل
کلاف سردرگمی دور خود پیچیده اند و زمین یک گلوله ی
کاموایی بزرگ شده است که برای
تنهایی عصرهای یخ بندانت خیالبافی می
کند
.