خیلی زود که برگردی
باز برای بیتو ماندنِ من
هزارهایست
که پُر شکوفهترین کلماتِ مرا در غیابِ نور
به خوابِ سایه خواهد بُرد.
سفر به سلامت
پرندهی دخترانه، ترانه!
تنها تو میدانی
که هیچ پیشگویی از خوابگزارانِ مَحْرَمِ آسمان
گُمان نخواهد برد
که من از بازجُستِ بیسرانجامِ آن سفر کرده
روزی به عریانترین رویاها خواهم رسید.
من مجبور به باورِ بیدلیل این دقیقهام
که خداوند از آخرین سهم ستارگان
تو را
برای تنهاترین شاعرِ فرودستانِ خسته فرستاده است.
هنوز نرفته از عطر آب وُ آوازِ نیزهها
ببین تشنگیهای تو تا منتهایِ کجا
به شاماتِ شبانهام میبَرَد؟
بازآ
که غیابِ تو از حدودِ این همه رویا
هزارهایست ... فرستادهی آخرین آوازِ آدمی!