اول انسانم
بعد هم اندکی
شاعر ...!
رسمی معمولیست
آوردهاند که
شِبْلی
خود را به
بهایی فروخت،
و من در پیِ
میزانِ آن بهاء
خود را به
تبسمِ یک فرشته فروختم
تو که میفهمی
ریرا
ما عشق را
درنمییابیم
همچون گُل...
که عطرِ خویش را.
ریرا ...
همین دیشب
یک ستاره داشت
گولم میزد
خودت که میدانی
من سادهام.
پرسیدم چهکارم
داری؟
گفت بیا
خوابِ سیمرغ ببینیم.
ریرا ... من
نرفتم
میگویند
کوهِ قاف جن دارد!
عیبی ندارد
ریرا
یک روز
گریبانِ خود را خواهم گرفت
و به او
خواهم گفت:
در خوابِ هیچ
کبوتری
اینهمه
آسمان، گلگون نبوده است!
و من زیر
همین آسمان بودم
و من فکر میکردم
خوابِ آینه
میبینم،
اما وقتی که
صبح شد
سایهی درختی
از دور پیدا بود!
"سید علی صالحی"