خیابان
جور
دیگری است
درها
پنجره
ها
درخت
ها
دیوارها
و
حتی قمری تنبل شهری
همه
می دانند
من
سالهاست چشم به راه کسی
سرم
به کار کلمات خودم گرم است
تو
را به اسم آب،
تو
را به روح روشن دریا،
به
دیدنم بیا،
مقابلم
بنشین
بگذار
آفتاب از کنار چشمهای کهنسال من بگذرد
من
به یک نفر از فهم اعتماد محتاجم
من
از اینهمه نگفتن بی تو خستهام
خرابم
ویرانم
واژه
برایم بیاور بی انصاف
چه
تند میزند این نبض بیقرار
باید
برای عبور از اینهمه بیهودگی
بهانه
بیاورم