صدفی به صدف مجاورش گفت:
در درونم درد
بزرگی احساس میکنم،
دردی سنگین که سخت مرا میرنجاند.
صدف دیگر با
راحتی و تکبر گفت:
ستایش از آن آسمان ها و دریاهاست.
من در درونم
هیچ دردی احساس نمیکنم.
ظاهر و باطنم خوب و سلامت است.
در همان لحظه
خرچنگ آبی از کنارشان عبور کرد و سخنانشان را شنید.
به آن که
ظاهر و باطنش خوب و سلامت بود گفت:
آری! تو خوب
و سلامت هستی اما دردی که همسایهات در درونش
احساس میکند