شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

مروارید


صدفی به صدف مجاورش گفت:
در درونم درد بزرگی احساس می‌کنم،
دردی سنگین که سخت مرا می‌رنجاند.
صدف دیگر با راحتی و تکبر گفت:
ستایش از آن آسمان ها و دریاهاست.
من در درونم هیچ دردی احساس نمی‌کنم.
ظاهر و باطنم خوب و سلامت است.
در همان لحظه خرچنگ آبی از کنارشان عبور کرد و سخنانشان را شنید.
به آن که ظاهر و باطنش خوب و سلامت بود گفت:
آری! تو خوب و سلامت هستی اما دردی که همسایه‌ات در درونش احساس می‌کند

مرواریدی است که زیبایی آن بی حد و اندازه است.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.