ای که برداشتی از شانهی موری باری
بهتر آن بود که دست از سر من برداری
ظاهر آراستهام در هوس وصل، ولی
من پریشانترم از آنم که تو میپنداری
هرچه میخواهمت از یاد برم ممکن نیست
من تو را دوست نمیدارم اگر بگذاری
موجم و جرأت پیش آمدنم نیست، مگر
به دل سنگ تو از من نرسد آزاری
بیسبب نیست که پنهان شدهای پشت غبار
تو هم ای آینه از دیدن من بیزاری؟!
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلن
به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک
قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم
و باید بپذیرم که بمیرم
یا
چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا
تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
این
کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی است
من
ساخته از خاک کویرم که بمیرم
خاموش
مکن آتش افروخته ام را
بگذار
بمیرم که بمیرم که بمیرم.
عقل بیهوده
سر طرح معما دارد
بازی عشق مگر
شاید و اما دارد
با نسیم سحری
دشت پر از لاله شکفت
سر سربسته
چرا اینهمه رسوا دارد
در خیال آمدی
و آینه ی قلب شکست
آینه تازه از
امروز تماشا دارد
بس که دلتنگم
اگر گریه کنم می گویند
قطره ای قصد
نشان دادن دریا دارد
تلخی عمر به
شیرینی عشق آکنده است
چه سر انجام
خوشی گردش دنیا دارد
عشق رازیست
که تنها به خدا باید گفت
چه سخن ها که
خدا با من تنها دارد.
موج عشق تو اگر شعله به دلها بکشد
رود را از جگر کوه به دریا بکشد
گیسوان تو شبیه است به شب اما نه
شب که اینقدر نباید به درازا بکشد
خودشناسی قدم اول عاشق شدن است
وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد
عقل یکدل شده با عشق، فقط میترسم
هم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد
زخمی کینهی من این تو و این سینهی من
من خودم خواستهام کار به اینجا بکشد
یکی از ما دو نفر کشته به دست دگریاست
وای اگر کار من و عشق به فردا بکشد
تیرم به خطا می رود اما به هدر, نه!
دل خون شده وصلم و لب های تو سرخ است
سرخ است ولی سرخ تر از خون جگر, نه
با هرکه توانسته کنار آمده دنیا
با اهل هنر؟ آری! با اهل نظر؟ نه!
بد خلقم و بد عهد زبانبازم و مغرور
پشت سر من حرف زیاد است مگر نه؟
یک بار به من قرعه عاشق شدن افتاد
یک بار دگر, بار دگر, بار دگر ... نه!