شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلن به تو افتاد مسیرم که بمیرم

یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم.


عقل بیهوده سر طرح معما دارد


عقل بیهوده سر طرح معما دارد
بازی عشق مگر شاید و اما دارد

با نسیم سحری دشت پر از لاله شکفت
سر سربسته چرا اینهمه رسوا دارد

 

در خیال آمدی و آینه ی قلب شکست
آینه تازه از امروز تماشا دارد

بس که دلتنگم اگر گریه کنم می گویند
قطره ای قصد نشان دادن دریا دارد

 

تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد

عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت
چه سخن ها که خدا با من تنها دارد.

موج عشق تو ...


موج عشق تو اگر شعله به دل‌ها بکشد

رود را از جگر کوه به دریا بکشد

گیسوان تو شبیه ‌است به شب اما نه

شب که اینقدر نباید به درازا بکشد

 

خودشناسی قدم اول عاشق شدن است

وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد

عقل یکدل شده با عشق، فقط می‌ترسم

هم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد

 

زخمی کینه‌ی من این تو و این سینه‌ی من

من خودم خواسته‌ام کار به اینجا بکشد

یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری‌است

وای اگر کار من و عشق به فردا بکشد

من خود دلم از مهر تو لرزید


من خود دلم از مهر تو لرزید, وگرنه

تیرم به خطا می رود اما به هدر, نه!

دل خون شده وصلم و لب های تو سرخ است

سرخ است ولی سرخ تر از خون جگر, نه


با هرکه توانسته کنار آمده دنیا

با اهل هنر؟ آری! با اهل نظر؟ نه!

بد خلقم و بد عهد زبانبازم و مغرور

پشت سر من حرف زیاد است مگر نه؟


یک بار به من قرعه عاشق شدن افتاد

یک بار دگر, بار دگر, بار دگر ... نه!

 

دیر و دور


بعد از این بگذار قلب بی‌قراری بشکند

گل نمی‌روید، چه غم گر شاخساری بشکند
باید این آیینه را برق نگاهی می‌شکست
پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند

گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه‌ام
صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند
شانه‌هایم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه
تخته‌سنگی زیر پای آبشاری بشکند

کاروان غنچه‌های سرخ، روزی می‌رسد
قیمت لبهای سرخت روزگاری بشکند