شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

دستان تو

و دستان تو

بداهه ای گرم و به‌هنگام بود

که در ذهن گنجشکان زمستان دیده نمی‌گنجید

 

آمدی با سخاوت دستانت

و از کنار ناخن‌هایم، برگ‌های تازه جوانه زد

بر چند شاخگی موهایم

گنجشک‌های جوان لانه ساختند

و آوازهای تازه آموختم

 

به آینه گفتم فرصت کم است

وقتی برای شمردن بهارهای رفته نمانده است

دستی به موهایم بکش

هرطور شده باید این فصل

زیبا بمانم.

 

"لیلا کردبچه

دوست داشتن تو

صبح است

صبح خیلی زود

و بیدار شده ام

تا دوست داشتنت را

زودتر از روزهای قبل

شروع کنم.

بهارنارنج

...

باورش کمی سخت است، می دانم

اما بارها به ماه گفته ام طوری بتابد

که بغض راه گلوی پنجره ای را نبندد

مخصوصا اگر باد

با خاطره ی بلند پیراهن زنی وزیده باشد

 

بارها گفته ام این شهر بهار ندارد

باغ ندارد

بهار نارنج ندارد

و آدم اگر دلش بگیرد

دردش را به کدام پنجره بگوید

که دهانش پیش هر غریبه ای باز نشود؟


باورش کمی سخت است

اما باور کن پدرانمان هم

تمام شب های مهتابی عاشق بوده اند

وقتی به دود سیگارشان خیره می شدند و

باد در پیراهن بلند زنی می وزید

که بهار نارنج می چید و

به مردی که _ فرض کن _

برای تماشای بهار آمده،

لبخند می زد.

 

باورش کمی سخت است، می دانم

اما بارها به ماه گفته ام طوری بتابد

که بغض راه گلوی پنجره ای را نبندد

مخصوصا اگر باد

با خاطره ی بلند پیراهن زنی وزیده باشد

 

بارها گفته ام این شهر بهار ندارد

باغ ندارد

بهار نارنج ندارد

و آدم اگر دلش بگیرد

دردش را به کدام پنجره بگوید

که دهانش پیش هر غریبه ای باز نشود؟

 

"لیلا کردبچه"

 

آبی

فردا صبح بیدار می شوم

و فراموش می کنم بارها دوستت داشته ام

کنار پنجره می ایستم

به تماشای کودکانی که عادت دارند

هرصبح، زنی سراغ «کوچه ی خوشبخت» را از آنان بگیرد

و با لبخندهای کوچکشان بگویند:

«تماشای آسمان

چشمان هیچ کس را آبی نخواهد کرد!»

 

"لیلا کردبچه"

آدم که دلش بگیرد

آدم که دلش بگیرد،

دردش را

به کدام پنجره بگوید

که دهانش

پیش هر غریبه ای باز نشود..!؟

 

"لیلا کردبچه"