شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

دیر و دور


بعد از این بگذار قلب بی‌قراری بشکند

گل نمی‌روید، چه غم گر شاخساری بشکند
باید این آیینه را برق نگاهی می‌شکست
پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند

گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه‌ام
صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند
شانه‌هایم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه
تخته‌سنگی زیر پای آبشاری بشکند

کاروان غنچه‌های سرخ، روزی می‌رسد
قیمت لبهای سرخت روزگاری بشکند

آینه


گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست   

دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست

حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا               

دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!

 

بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را         

قایقت را بشکن! روح تو دریایی نیست

آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد

آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست

 

آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست      

حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست

خواستم با غم عشقش بنویسم شعری            

گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست

گنج


شعله انفس و آتش‌زنه آفاق است

غم قرار دل پرمشغله عشاق است

جام می‌ نزد من آورد و بر آن بوسه زدم

آخرین مرتبه مست‌شدن اخلاق است

 

بیش از آن شوق که من با لب ساغر دارم

لب ساقی به دعاگویی من مشتاق است

بعد یک عمر قناعت دگر آموخته‌ام

عشق گنجی است که افزونی‌اش از انفاق است

 

باد، مشتی ورق از دفتر عمر آورده است

عشق سرگرمی سوزاندن این اوراق است.

 

به نسیمی


به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم می ریزد


عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد
انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد


آه یک روز همین آه تو را می گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد

غزل زیبای بیقرار، از ف.نظری


بیقرار توام و در دل تنگم گله هاست   

آه !بیتاب شدن عادت کم حوصله هاست

 

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب 

دردلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

 

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاست

 

بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

 

باز می پرسمت از مسئله ی دوری و عشق

و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست