همه ذرات جان پیوسته با دوست
همه اندیشه ام اندیشه ی اوست
نمی بینم به غیر از دوست اینجا
خدایا! این منم یا اوست اینجا؟
"فریدون مشیری"
محو تماشای من
کاش می دیدم چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست
آه، وقتی که تو، لبخند نگاهت را می تابانی
بال مژگان بلندت را می خوابانی
آه وقتی که تو چشمانت،
آن جام لبالب از جاندارو را
سوی این تشنه ی جان سوخته، می گردانی
موج موسیقی عشق از دلم می گذرد
روح گلرنگ شراب در تنم می گردد
دست ویرانگر شوق پر پرم می کند
ای غنچه ی رنگین پر پر
من، در آن لحظه، که چشم تو به من می نگرد
برگ خشکیده ی ایمان را
در پنجه ی باد
رقص شیطانی خواهش را
در آتش سبز
نور پنهانی بخشش را
در چشمه ی مهر
اهتزاز ابدیت را می بینم
پیش از این، سوی نگاهت، نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست
کاش می گفتی چیست
آنچه از چشم تو، تا عمق وجودم جاری ست.
"فریدون مشیری"
همه ذرات جان پیوسته با دوست
همه اندیشه ام اندیشه ی اوست
نمی بینم به غیر از دوست اینجا
خدایا! این منم یا اوست اینجا؟
"فریدون مشیری"
محو تماشای من
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
و آنچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم تا که زدستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی
"فریدون مشیری"
شکفتی همچو گل در بازوانم
درخشیدی
چو می در جام جانم
به
بالِ نغمه ی آن چشم وحشی
کشاندی
تا بهشت جاودانم.
می
خواهم و می خواستمت تا نفسم بود
می
سوختم از حسرت و عشق تو بسم بود
عشق تو بسم بود که در این شعله بیدار
روشنگر
شب های بلند قفسم بود
آن
بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت
غم
بود، که پیوسته نفس در نفسم بود
دست
من و آغوش تو هیهات که یک عمر
تنها
نفسی با تو نشستن هوسم بود
بالله
که به جز یاد تو، گر هیچ کسم هست
حاشا
که به جز عشق گر هیچ کسم بود
سیمای
مسیحائی اندوه تو، ای عشق
در
غربت این مهلکه فریاد رسم بود
لب
بسته و پر سوخته از کوی تو رفتم
رفتم
به خدا گر هوسم بود، بسم بود.
نام تو مرا همیشه مست می کند
بهتر از شراب
بهتر از تمام شعرهای ناب...!