وقتی که
تخیلِ صندلی از جای تو خالی نیست
معنیِ سادهاش
این است
که من شاعرم
هنوز!
وقتی که
تخیلِ صندلی از جای تو خالی نیست
معنیِ سادهاش
این است
که من شاعرم
هنوز!
می خواستم چشم های تو را ببوسم
تو نبودی، باران بود
رو به آسمان بلند پر گفت و گو گفتم:
ـ تو ندیدیش...؟!
و چیزی، صدایی...
صدایی شبیه صدای آدمی آمد،
گفت: نامش را بگو تا جست و جو کنیم!
نفهمیدم چه شد که باز
یک هو و بی هوا، هوای تو کردم،
دیدم دارد ترانه ای به یادم می آید.
گفتم: شوخی کردم به خدا!
می خواستم صورتم از لمس لذیذ باران
فقط خیس گریه شود،
ورنه کدام چشم
کدام بوسه
کدام گفت و گو...؟!
من هرگز هیچ میلی
به پنهان کردن کلمات بی رویا نداشته ام!
تا کتابِ این همه گریه بسته شود؟
تا هق هق این همه... تمام؟!