شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

هیچ می دانستی...

هیچ می دانستی... 

این بار که از زیر داربست انگور و ماه

برمی گردی

دستمالی بیاور

هیچ می دانستی

مهربانی ام دارد خاک می خورد؟

یا هیچ می دانستی

دوستت که دارم

زیباتری؟

 

"مهدیه لطیفی"

سکوت که می کنی

سکوت که می کنی 

سکوت که می کنی

وزن جهان را تنها به دوش می کشم!

و کم که می آورم

زمین آنقدر کند می چرخد

که تو توی تقویم می ماسی

و من

آونگ می مانم

بین حقیقتِ تو

و افسانه ای که از تو در سرم دارم!

سکوت که می کنی

شب پشتِ پلک های سکوت

حتم می کند که تو هم تنهایی!

قدم که می‌زنی...

قدم که می‌زنی... 

قدم که می‌زنی

شعر از سر و کول شهر بالا می‌رود

شهر را چه به شعر؟

قالیچه‌ها را هم بیخیال

خطوط دست‌های مرا قدم بزن...

باور کن هیچ کجای دنیا...

باور کن هیچ کجای دنیا
بوسه
برای اتفاق افتادن نیست
همان طور که تو
برای رفتن نبودی
به خدا راست می گویم
وقتی دست هایت مال من نیست
خط عمر کف دستم
روز به روز کوتاه تر می شود


آغوش تو...

آغوش تو... 

آغوش تو

مترادف امنیت است

آغوش تو

ترس‌های مرا می‌بلعد

لغت نامه‌ها دروغ می‌گفتند

آغوش تو

یعنی پایان سردرد‌ها

یعنی آغاز عاشقانه‌ترین رخوت‌ها

آغوش تو یعنی "من" خوبم!

بلند نشوی بروی یکوقت!

بغلم کن

من از بازگشتِ بی هوای ترس‌ها

می‌ترسم.