...
به دست های تو
وقتی دگمه ی پیراهنم را می دوزند
یک سر سوزن شک ندارم
وقتی کمک می کنی بارانی ام را بپوشم.
دست های تو روی شانه هایم با منند
در خیابان های شهر رهایم نمی کنند
دست های تو وُ
چتری که برایم خریده ای
باران های وحشی زیادی را متمدن کرده اند.
دست های تو
ماهرند
یک شهر دم گرفته را
بدل به نوشیدنی می کنند.
وقتی شکر را
در لیوان شربت هم می زنی
در من
مسائل زیادی شیرین می شود.
"حسن آذری"
...
آوازهای تو جهان را پاکیزه می کنند
آواز تو
گنجشک های زیادی را محلی کرده است
آوازهای تو در دستگاهیست
که خون را به گردش می برد
-آوازهایت
در خون آدمی رسوب می کنند
در هسته ی سلولها رسوخ می کنند-
خونم را به هر که اهدا کرده ام
شنیده ام
دلتنگ آوازهایی غریب شده است!
...
"حسن آذری"
به تو نزدیک می شوم
لب روی تن ات می گذارم
اما هیچکس نمی فهمد
خودم را بوسیدم
یا تو را!
گفته بودم قبلا:
که به برکه ها شبیهی.
به جز زیبائی ات
چیزهای زیادی هستند
که باید انتقال بدهی
وراثت را از لبخندت شروع کن
از شکل لبهایت
به وقت بستن زخمم...
...
"حسن آذری"سع
مشخص نیستند
نه جای زخم هایت
نه آنان که زخمت زده اند
به برکه ها می مانی عزیزم
و هر سنگ که زخمی ات می کند
در تو آرام می شود.
زخم ها زیباترت کرده اند...
چون برکه ها
که با سنگهای خوابیده در بسترشان
زیباترند.
"حسن آذری"