مسافر کناریام که پیاده شد
پنجرهای گیرم آمد
باقی مسیر را گریستم ...
از: لیلا کردبچه
--------------------------------
وگرنه بعدها باورت نمی شود
هنگام سرودنش چگونه دیوانه وار عاشقت بودم
همین حالا بخوان
این شعر را که ساختار محکمی ندارد
و مثل شانه های تو هربار گریه می کنم می لرزد
هربار گریه می کنم...
و پیراهن هیچ فصلی خیس تر از بهاری نخواهد بود
که عاشقت شدم .
"لیلا کردبچه"
دیگر
خوابت را هم زیر این سقف نمی بیند
و می داند
هیچ خیابانی به این خانه ختم نخواهد شد
حتی اگر تمام سیگارهایش را هرروز
با ناز الهه ای بکشد
که تمام زندگی اش در چمدان کوچکی جا شد
گاهی تو را به سفر می فرستد
گاه بهشت
گاه جهنم
و به روی خودش نمی آورد
خوشبختی های سیاه و سفیدی را
که از حافظه ی چسبناک آلبوم ها کنده ای
و اتفاق عاشقانه تری که نمی داند
روی خواب های کدام تخت می اندازی
این روزها بنان
عجیب روی صورت پدر گریه می کند
و انگشت های من ناتوانتر از آنند
که به تکه پاره ی عکس هایتان
وصله های عاشقانه بچسبانند.
"لیلا کردبچه"
بازیگران ماهری اند
آنقدر طبیعی جوانه می زنند
که نگاهت پشت تمام پنجره ها سبز می شود
و سفیدی موهایت را در هیچ آینه ای نمی بینی
لبخند می زنی و فراموش می کنی بهار
فصل دخترانه ای است
که شادترین رنگ هایش
با عبور از رگ های تو شیری می شوند
لبخند می زنی
و فراموش می کنی لباس های چارده سالگیت را
برای دخترت کنار گذاشته ای .
هربار دوست داشتن
مرا یاد شکم های برآمده می اندازد
و فکر می کنم باید به جای عشق
برای دکمه هایم دلیل محکم تری می آوردم
زن
زاییده نمی شود
ساخته می شود
و دختری که صدای گریه های عروسک تازه اش
از تمام شریان هایش عبور می کند
چه دیر می فهمد اگر گل های چادر مادرش را
محکم تر بو می کرد
هیچ وقت گم نمی شد
و چه زود یاد می گیرد لالایی های تازه اش را
باید خرج آجرهای خانه اش کند
تا مدادهای رنگی دخترش
سقف ها را با درد کمتری روی دیوارها بکشند
می دانم
قرار بود هیچ وقت برای تو لالایی نگویم
تا صبح ها به خاطر پرهای خیس بالش من
به رنگ آسمان شک نکنی
و به آوازهای غمگین پرنده هایی
که هرشب تخم های شکسته می گذارند
قرار بود هیچ وقت لالایی نگویم
چیزی نگویم
اما در گلویم آوازهای هزاران پرنده ی مرده گیر کرده است
و زندگی دست هایش را
هر شب دور گردنم قفل می کند و کلیدش را
خانه های کوچک نقاشی های تو قورت می دهند .