مانده تا
بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر.
ناتمام است
درخت.
زیر برف است
تمنای شنا کردن کاغذ در باد
و فروغ تر
چشم حشرات
و طلوع سر
غوک از افق درک حیات.
مانده تا
سینی ما پر شود از صحبت سنبوسه و عید.
در هوایی که
نه افزایش یک ساقه طنینی دارد
و نه آواز
پری می رسد از روزن منظومه برف
تشنه زمزمه
ام.
مانده تا مرغ
سرچینه هذیانی اسفند صدا بردارد.
پس چه باید
بکنم
من که در لخت
ترین موسم بی چهچه سال
تشنه زمزمه
ام؟
بهتر آن است
که برخیزیم
رنگ را
بردارم
روی تنهایی
خود نقشه مرغی بکشم.
و به آغاز
کلام
و به پرواز
کبوتر از ذهن
واژه ای در
قفس است.
حرف هایم ،
مثل یک تکه چمن روشن بود.
من به آنان
گفتم:
آفتابی لب
درگاه شماست
که اگر در
بگشایید به رفتار شما می تابد.
و به آنان
گفتم : سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که
فلز ، زیوری نیست به اندام کلنگ .
در کف دست
زمین گوهر ناپیدایی است
که رسولان
همه از تابش آن خیره شدند.
پی گوهر
باشید.
لحظه ها را
به چراگاه رسالت ببرید.
و من آنان را
، به صدای قدم پیک بشارت دادم
و به نزدیکی
روز ، و به افزایش رنگ .
به طنین گل
سرخ ، پشت پرچین سخن های درشت.
و به آنان
گفتم :
هر که در
حافظه چوب ببیند باغی
صورتش در وزش
بیشه شور ابدی خواهد ماند.
هرکه با مرغ
هوا دوست شود
خوابش آرام
ترین خواب جهان خواهد بود.
آنکه نور از
سر انگشت زمان برچیند
می گشاید گره
پنجره ها را با آه.
زیر بیدی
بودیم.
برگی از شاخه
بالای سرم چیدم ، گفتم :
چشم را باز
کنید ، آیتی بهتر از این می خواهید؟
می شنیدیم که
بهم می گفتند:
سحر
میداند،سحر!
سر هر کوه
رسولی دیدند
ابر انکار به
دوش آوردند.
باد را نازل
کردیم
تا کلاه از
سرشان بردارد.
خانه هاشان
پر داوودی بود،
چشمشان را
بستیم .
دستشان را
نرساندیم به سر شاخه هوش.
جیبشان را پر
عادت کردیم.
خوابشان را
به صدای سفر آینه ها آشفتیم.
اهل آبادی در
خواب.
روی این
مهتابی ، خشت غربت را می بویم.
باغ همسایه
چراغش روشن،
من چراغم
خاموش ،
ماه تابیده
به بشقاب خیار ، به لب کوزه آب.
غوک ها می
خوانند.
مرغ حق هم
گاهی.
کوه نزدیک من
است : پشت افراها ، سنجدها.
و بیابان
پیداست.
سنگ ها پیدا
نیست، گلچه ها پیدا نیست.
سایه هایی از
دور ، مثل تنهایی آب ، مثل آواز خدا پیداست.
نیمه شب باید باشد.
دب اکبر آن
است: دو وجب بالاتر از بام.
آسمان آبی
نیست ، روز آبی بود.
یاد من باشد
فردا ، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم.
یاد من باشد
فردا لب سلخ ، طرحی از بزها بردارم،
طرحی از
جاروها ، سایه هاشان در آب.
یاد من باشد
، هر چه پروانه که می افتد در آب ، زود از آب در آرم.
یاد من باشد
کاری نکنم ، که به قانون زمین بر بخورد .
یاد من باشد
فردا لب جوی ، حوله ام را هم با چوبه بشویم.
یاد من باشد
تنها هستم.
ماه بالای سر
تنهایی است.