باور کن هیچ کجای دنیا
بوسه
برای اتفاق
افتادن نیست
همان طور که
تو
برای رفتن
نبودی
به خدا راست
می گویم
وقتی دست
هایت مال من نیست
خط عمر کف
دستم
روز به روز
کوتاه تر می شود
آغوش تو
مترادف امنیت است
آغوش تو
ترسهای مرا میبلعد
لغت نامهها دروغ میگفتند
آغوش تو
یعنی پایان سردردها
یعنی آغاز عاشقانهترین رخوتها
آغوش تو یعنی "من" خوبم!
بلند نشوی بروی یکوقت!
بغلم کن
من از بازگشتِ بی هوای ترسها
میترسم.
و من تماشایشان میکنم.
دست از
چرا و چاره و چمچاره
می شویم و زل می زنم به جهل رابطه
تو را که می بینم
هر چه از بر کرده بودم ، از برم می رود
تو را که می بینم
همه ی واژه ها نا گفته می مانند
تا همیشه چیزی برای با خودم تکرار کردن داشته باشم!
همه ی اینها تقصیر حرارت حضور توست
سنگینی حرم حضور تو را
پاسخی جز سنگینی سکوتم نمی یابم
تقصیر خودم نیست که تو را که می بینم
چیزی برای گفتن ندارم