شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

مترسک

از مترسکی سوال کردم: آیا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشده‌ای؟

پاسخم داد: در ترساندن دیگران برای من لذت به یاد ماندنی است،

پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمی‌شوم!

اندکی اندیشیدم و سپس گفتم:

راست گفتی! من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم!

گفت: تو اشتباه می‌کنی!

زیرا کسی نمی‌تواند چنین لذتی را ببرد،

مگر آنکه درونش مانند من با کاه پر شده باشد!

 

جانم از آتشفشان ها گذر می کند


جانم از آتشفشان ها گذر می کند
با خویشتن در جنگم
از خود عبور می کنم
تو آن سوی من ایستاده ای
و لبخند می زنی
و لبخند تو آن قدر بها دارد
که به خاطرش از آتش بگذرم
من طلا خواهم شد
می دانم .


"جبران خلیل جبران"

سکوت را می‌پذیرم اگر...


سکوت را می‌پذیرم
اگر بدانم
روزی با تو سخن خواهم گفت

تیره بختی را می‌پذیرم
اگر بدانم
روزی چشم‌های تو را خواهم سرود

مرگ را می‌پذیرم
اگر بدانم
روزی تو خواهی فهمید
که دوستت دارم

تنها به من بیاندیش

هنوز بدرود نگفته ای، دلم برایت تنگ شده است
چه بر من خواهد گذشت
اگر زمانی از من دور باشی
هر وقت که کاری نداری انجام دهی
تنها به من بیاندیش
من در رویای تو شعر خواهم گفت
شعری درباره چشم هایت
و دلتنگی

اشک و لبخند


من اندوه دلم را با شادی مردم هرگز عوض نمی کنم.

و نمی خواهم اشک‌هایی که غم ها را از چشم هایم سرازیر می کنند به خنده درآیند.

آرزومندم زندگی به شکل اشکی و لبخندی باقی بماند.
اشکی که قلبم را تطهیر می کند و اسرار پنهان زندگی را به من می فهماند.