شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

بیا، ولی بی صدا

بیا

ولی بی صدا، آرام

بنشین و نگاهم کن

که چطور با تو قدم می زنم!

چطور دستت را گرفته ام

ببین چگونه با تو به دنیا فخر می فروشم!

بیدارم نکن

بگذار زندگی کنم با تو!

 

"حامد نیازی"

آغوش تو


آغوشت جایی امن برای بودن
جایی دنج برای خواستن..
جایی مطمئن برای شاعر شدن!
ببین
آغوش تو و
دنیای من تفاوتی با هم ندارند..
فقط قافیه ی هم نیستند!
ولی تا دلت بخواهد ردیفند..

اولین قرار

اولین قرار 

امشب بیا و در رویا
مرا ببر به اولین قرار
ناب ترین بوسه
مقدس ترین آغوش
همان جا رهایم کن
می خواهم اشتباهم را جبران کنم!
این بار آنجا از خوشحالی ...
خواهم مرد !!

به مناسبت تنهایی

من یک جای تاریخ

یک جای تقویم
یک ماه از یک فصل جا مانده ام!
همان روز که قول دادم بوسه هایم را نسیم به تاراج نبرد.
همان پنج شنبه ی فیروزه ای رنگ
که دلگرمی آغوشت در من چون شراب چرخید.
همان روز که به سیب سرخ چشمانت کودکانه خندیدم.
من یک پنج شنبه
در دل آذر
در میانه ی پاییز
در اوج تقویم
جا مانده ام!
و تو مدتهاست رفته ای...
من تنها کسی هستم که در تقویمش
پنج شنبه ها
به مناسبت تنهایی تعطیل است!

تو را حوالی امروز خواهم بوسید


 

تو را حوالی امروز خواهم بوسید
بی ترس، بی دلهره
در میان ازدحام عقربه ها
تو را خواهم بوسید
کشنده!.. مرگبار!
تو را خواهم بوسید، چون شراب.

میرقصم در تو...
تو را خواهم بوسید، مثل اردیبهشت
تو را خواهم بوسید
مثل آتش، وقتی به خرمن گندم تنت افتاده!
هر چه بدوی و دور شوی بیشتر گر می گیری !
تو را خواهم بوسید مثل باران
تو را خواهم بوسید
مثل همین شعر...
پس تسلیم باش
چشمهایت را ببند
تو با همین بوسه جاودانه ای

در همین شعر !

"حامد نیازی"