هنگامی
که تو را به یاد میآورم
و
از تو مینویسم
قلم
در دستم شاخه گلی سرخ میشود
نامت
را که مینویسم
ورقهای
زیر دستم غافلگیرم میکنند
آب
دریا از آن میجوشد
و
مرغان سپید بال بر فراز آن پرواز میکنند
هنگامی
که از تو مینویسم مداد پاک کنام آتش میگیرد
پیاپی
باران بر میزم میبارد
و
بر سبدِ کاغذهای دور ریختهام
گلهای
بهاری میرویند
و
از آن پروانههای رنگارنگ و گنجشگکان پر میگیرند
آنگاه که صدای تو را میشنوم
میپندارم
که میتوانم دیگر بار از تو شعلهور شوم
و بر مدخل کشتزارانت،
بارها و بارها جان دهم
اینجا هر آنچه برای من آزار دهنده باشد
یافت نمیشود.
مرا آن خیابانهایی میآزارد
که دیگر باز نخواهند گشت
و چهرههایی که چهرههایی دیگر پوشیدهاند.
و داستانهای عاشقانهای که ندانستم
چگونه آنها را بزیام
و نتوانستم آنها را چونان مومیایی
درون صندوقهای پنهان خاطرات
نگاه دارم