شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

و من چه تابانم با دیدار تو

و من چه تابانم با دیدار تو

بعد از قرن ها که در میان اعصار و زنان

گم شده بودی ...

نخستین دیدار ما، در روزگاران گذشته بود

ما در آن روزگاران، ساده بودیم

و دامن‌کشان عزت،

و بر دروازه قاره های دشمنی

گذرنامه سفر گدایی نمی کردیم

هان اینک ما دوباره یکدیگر را دیدار می کنیم

بیرون زمان و مکان.

در تو خیره می شوم،

چشمانت چون مرکب چینی سیاه است

الفبایم را در آن ها فرو می برم،

و برای تو این کارت پستال غرناطه ای را می نویسم

و شب فریاد می زند: "به او بگو".

نامۀ وفاداری

هنگامی که با تو روبهرو شدم،

سنگپشتی بودم،
که خزیدن در لاکِ خود را خوب میداند،
و در هنرِ پنهانشدن،
بدعتگر است.
آنگاه که تو را بدرود گفتم،

پرستویی شده بودم،
که بالهایش تو را همواره
به یادش میآورد...

 

عشق تو را من اختراع کردم


 

عشق تو را من اختراع کردم

تا در زیر باران بدون چتر نباشم

پیام های دروغین

از عشق تو برای خودم فرستادم!

عشق تو را اختراع کردم

چونان کسی که در تاریکی

تنها می خواند، تا نترسد!

...

آغازگر ستمگرتر است!

آن‌گاه که با من چون شبح رفتار می‌کنی

شبح می‌شوم

و غم‌های تو از من عبور می‌کنند

همچون اتومبیلی که از سایه می‌گذرد

آن را می‌درد و ترکش می‌کند

بی‌آنکه ردّی بر جای بگذارد

یا خاطره‌ای..

پایان‌ها اینچنین خویشتن را می‌نویسند

در قصه‌های عشق من

 

دل من میخی بر دیوار نیست

که کاغذپاره‌های عشق را بر آن بیاویزی

و چون دلت خواست آن را جدا کنی

ای دوست! خاطره در برابر خاطره

نسیان در برابر نسیان

و آغازگر ستمگرترست

این است حکمت جغد.

من با تو باشم

من‌ با تو باشم‌ُ تو با من‌
امّا با هم‌ نباشیم‌،
جدایی‌ این‌ است‌!

خانه‌یی،‌ من‌ُ تو را در برگیرد
وَ در کهکشانی‌ جای‌ نگیریم‌،
جدایی‌ این‌ است‌!

قلب‌ِ من‌ اتاقی‌ با دیوارهای‌ عایق‌ِ صدا باشد
وَ تو آن‌ را به‌ چشم‌ ندیده‌ باشی‌،
جدایی‌ این‌ است‌!

جست‌ُ جو کردن‌ِ تو در تنت‌،
جست‌ُ جو کردن‌ِ صدای‌ تو در سخنت‌،
جست‌ُ جو کردن‌ِ نبض‌ تو در دستانت‌،
جدایی‌ این‌ است‌!