شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

و من چه تابانم با دیدار تو

و من چه تابانم با دیدار تو

بعد از قرن ها که در میان اعصار و زنان

گم شده بودی ...

نخستین دیدار ما، در روزگاران گذشته بود

ما در آن روزگاران، ساده بودیم

و دامن‌کشان عزت،

و بر دروازه قاره های دشمنی

گذرنامه سفر گدایی نمی کردیم

هان اینک ما دوباره یکدیگر را دیدار می کنیم

بیرون زمان و مکان.

در تو خیره می شوم،

چشمانت چون مرکب چینی سیاه است

الفبایم را در آن ها فرو می برم،

و برای تو این کارت پستال غرناطه ای را می نویسم

و شب فریاد می زند: "به او بگو".

برهنه شو!

برهنه شو!

قرن هاست

جهان معجزه ای به خود ندیده

برهنه شو!

من لالم

و تن تو

تمامِ زبان ها را می فهمد.

بگو دوستم‌ داری‌


بگو دوستم‌ داری‌ تا زیباتر شوم
بگو دوستم‌ داری‌ تا انگشتانم از طلا شوند
و ماه‌ از پیشانی‌ام بتابد

بگو دوستم‌ داری‌ تا زیر و رو شوم
تبدیل‌ شوم به‌ خوشه‌ای‌ گندم‌ یا یک نخل

بگو! دل دل نکن ...

بگو دوستم‌ داری‌ تا به‌ قدیسی‌ بدل شوم
بگو دوستم‌ داری‌ تا از کتاب شعرم‌ کتاب مقدس بسازی‌
تقویم‌ را واژگون‌ می‌کنم‌
و فصل‌ها را جابه‌جا می‌کنم‌ اگر تو بخواهی‌

 

بگو دوستم‌ داری‌ تا شعرهایم‌ بجوشند

و واژگانم‌ الهی‌ شوند

عاشقم‌ باش‌ تا با اسب‌ به‌ فتح‌ِ خورشید بروم‌
دل دل نکن‌
این‌ تنها فرصت من‌ است‌ تا بیاموزم‌
و بیافرینم!

دیگر نمی توانم پنهانت کنم

دیگر نمی توانم پنهانت کنم!

از درخشش نوشته هایم می فهمند،

برای تو می نویسم
از شادی قدم هایم،

شوق دیدن تو را در می یابند
از انبوه عسل بر لبانم،

نشان بوسه تو را پیدا می کنند
چگونه می خواهی قصه عاشقانه مان را
از حافظه گنجشکان پاک کنی
و قانع شان کنی

که خاطراتشان را منتشر نکنند!؟

عشقی بی نظیر برای زنی استثنایی

بیشترین چیزی که در عشق تو آزارم می دهد

این است که چرا نمی توانم بیشتر دوستت بدارم
و بیشترین چیزی که درباره حواس پنجگانه عذابم می دهد
این است که چرا آنها فقط پنج تا هستند نه بیشتر!؟
زنی بی نظیر چون تو
به حواس بسیار و استثنایی نیاز دارد
به عشق های استثنائی
و اشک‌های استثنایی...

بیشترین چیزی که درباره «زبان» آزارم می دهد
این است که برای گفتن از تو، ناقص است
و «نویسندگی» هم نمی تواند تو را بنویسد!
تو زنی دشوار و آسمانفرسا هستی
و واژه های من چون اسب‌های خسته
بر ارتفاعات تو له له می زنند
و عبارات من برای تصویر شعاع تو کافی نیست

مشکل از تو نیست!
مشکل از حروف الفباست
که تنها بیست و هشت حرف دارد
و از این رو برای بیان گستره ی زنانگی تو
ناتوان است!

بیشترین چیزی که درباره گذشته ام باتو آزارم می دهد
این است که با تو به روش بیدپای فیلسوف برخورد کردم
نه به شیوه ی رامبو، زوربا، ون گوگ و دیک الجن و دیگر جنونمندان
با تو مثل استاد دانشگاهی برخورد کردم
که می ترسد دانشجوی زیبایش را دوست بدارد
مبادا جایگاهش مخدوش شود!
برای همین عذرخواهی می کنم از تو
برای همه ی شعرهای صوفیانه ای که به گوشت خواندم
روزهایی که تر و تازه پیشم می آمدی
و مثل جوانه گندم و ماهی بودی
از تو به نیابت از ابن فارض، مولانای رومی و ابن عربی پوزش می خواهم...

اعتراف می کنم

تو زنی استثنایی بودی

و نادانی من نیز

استثنایی بود!