شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

بومرنگ

بومرنگ 

می‌ترسیدم عاشقت شده باشم

مثل زمین

که می‌ترسید زیرِ برکۀ کوچکی غرق شود

و آسمان

که می‌دانست یک شب، پرنده‌ای

تمام بادهایش را به مسیرِ دیگری می‌بَرد

 

می‌ترسیدم

و عشق در تمامِ خواب‌هایم می‌غلتید

می‌ترسیدم

و ملافه‌ها حالتِ تهوّع داشتند

 

گاهی

برای ترسیدن دیر می‌شود

آنقدر که دست‌هایت را

با تمامِ پنجره‌ها باز می‌کنی

و یادت می‌رود از هر زاویه‌ای پرت شوی

دوباره به آغوش خودت برمی‌گردی

 

خودت را به خواب بزن

پیش از آنکه ناچار شوی

برای خودت قصه‌های تازه ببافی

از اتفاق‌هایی که هرطور می‌افتند

باید بشکنی.

 

"لیلا کردبچه"

سنگ

سنگ 

سنگ شده‌ام

و برای تراشیدنِ شاعری از سنگ هم

مردِ میدان نیستی

سنگ شده‌ام

و کلاغ‌ها هر بلایی که خواستند،

تکه‌تکه بر سرم بیاورند

اگر قلب این مجسمه یک‌بارِ دیگر بتپد.

 

"لیلا کردبچه"

هزار سال منتظر بودم

هزار سال

پیش از آنکه جاده را رفتن آموخته باشند     

دلتنگِ تو بودم،

انگار

هزار سال منتظر بودم

بیایی پشت پنجرۀ اتوبوس

برایم دست تکان بدهی،

تا این شعر را برایت بنویسم.

 

"لیلا کردبچه"

حسودم...

حسودم،

به انگشت‌هایت

وقتی موهایت را مرتب می‌کنند

حسودم،

به چشم‌هایت

وقتی تو را در آینه می‌بینند

و حسودم،

به زنی که رد شدن از لنزهای رنگی‌اش 

رنگ پیراهنت را عوض می‌کند

 

چه کار کنم؟

من زنِ روشنفکری نیستم

انسانی غارنشینم،

که قلبم هنوز در سرم می‌تپد؛

- که بادی که پنجره‌های خانه‌ام را به هم می‌کوبد،

روزی اگر موهای دیگری را پریشان کرده باشد چه؟

و بارانی که باریده و نباریده تورا یادم می‌آورد،

روزی اگر دیگری را یادت بیاورد چه؟ -

 

حسودم

و هی می‌ترسم از تو 

از خودم 

از او

می‌ترسم و هی شماره‌ات را می‌گیرم

و صدای زنی ناشناس

که شاید عطر تو از گل‌های پیراهنش می‌چکد

که شاید بوی تو از انگشتانش می‌چکد

که شاید حروف نام تو از لبانش می‌چکد

هر لحظه از دسترسم دورترت می‌کند

 

تو دور می‌شوی 

من 

فرو 

می‌روم در غار تنهایی‌ام

کنار وهمِ خفاشی که این روزها 

دنیایم را وارونه کرده‌ست

شلوغی پیاده رو

گاهی

شلوغی پیاده رو

بهانه ی خوبیست که
دست های کسی را برای همیشه گم کنی!
درست در لحظه ای که

تکه ای از "دوستت دارم"

هنوز در دهانت است.