گیرم
دست های زمین
بی
بذر و
بی
خنده
گیرم
چنته ی زمان
بی
عشق و
بی
"هر چه تو می گویی" اصلا!
کافی بود کمی
فقط
کمی
پنجره
را باز کنی...!
زندگی
از
پنجره های بسته رد نمی شود!
"مهدیه لطیفی"
یعنی
تو
که
صدایت یخ می بندد بر رگ هایم
به
وقت هایی که کسی را دوست داری
که
من نیستم
گرم
یعنی
تو
که
هر نگاهت داغ می شود بر دلم
برای
بعد ها
به
وقت هایی که کسی را دوست داری
که
منم
آب
یعنی
تو که بر سرم می ریزی
پاک
از
ابرهای دلتنگِ سقف خانه ات که از خیابان فرار کرده اند
به
جای هر غسلی
به
جای هر بارانی
خاک
یعنی
خاک بر سر لحظه هایی
که
ما مال هم نیستیم!
خلاصه
خورشید
کتاب
کفش
کلید
کلمه
همه
شان تویی
به
تنهایی!
تنهایی
یعنی
تو
که
نمی دانی بی من
چقدر
تنهایی!
گیرم
دست های زمین
بی
بذر و
بی
خنده
گیرم
چنته ی زمان
بی
عشق و
بی
"هر چه تو می گویی" اصلا!
کافی بود کمی
فقط
کمی
پنجره
را باز کنی...!
زندگی
از
پنجره های بسته رد نمی شود!
"مهدیه لطیفی"
سنگها
بیرون این خانه ،
این سنگهایی که به پایم می گیرند و
رفتن را درد آورتر می کنند،
همان هایی اند
که سرت به آن ها خواهد خورد
...
گم شده ای
راس ساعت دو صفر و دو صفر دقیقه
که پیدا شوی شاید...
نگرانی ام از نیمه شب است و سرما
و تابلوهایی که نکند با باد چرخیده
باشند!
پیاده رو ها را به کفش هایت مبتلا
نکن
بگذار پا نخورده بماند این برف
و به راه های بهتری فکر کن
مثلا
همین جا توی آغوش من هم*
می شود گم شوی
راس هر ساعتی که دلت خواست
که پیدا شوی شاید.
خنده های تو تنها چیزی ست
که خدا
با دست هایش خلق کرد!
زمین و کهکشان و کوه ها
دایناسورها و دریاها
و تمام مردم
خود به خود پیدا شدند!
به این در و
آن در می زنم
یکی از این
درها
رو به آغوش
تو باز شود شاید
و سرانگشتانم
تنت را
نت به نت
بنوازند باید
هیزم بر آتش
ِ نابودی ام نینداز
من آب از سرم
گذشته است!