شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

باید می گذاشتی عاشقت بمانم

باید می گذاشتی عاشقت بمانم 

باید می گذاشتی عاشقت بمانم
عشق چیزی نیست
که هر دقیقه
هر روز، اتفاق بیفتد
اگر افتاد
باید دو دستی چسبیدش
باید می گذاشتی دو دستی بچسبم
به قایق هایی که نجاتمان می دادند
به رویاهایم
به عشق
زندگی اقیانوس دیوانه ای ست...

آهای رهگذر بی‌خبر

آهای رهگذر بی‌خبر 

آهای رهگذر بی‌خبر از همه‌جا
این خیابان برای تو نیست
برای من هم نیست
پس حاشیه نرو
صاف
به سمت دوربین من بیا
و تمام راه را
به کفش‌هایی فکر کن
که همین راه را
چقدر با هم می‌آمدند
و چقدر
به هم می‌آمدند !

قدم که می‌زنی...

قدم که می‌زنی... 

قدم که می‌زنی

شعر از سر و کول شهر بالا می‌رود

شهر را چه به شعر؟

قالیچه‌ها را هم بیخیال

خطوط دست‌های مرا قدم بزن...

باور کن هیچ کجای دنیا...

باور کن هیچ کجای دنیا
بوسه
برای اتفاق افتادن نیست
همان طور که تو
برای رفتن نبودی
به خدا راست می گویم
وقتی دست هایت مال من نیست
خط عمر کف دستم
روز به روز کوتاه تر می شود


تو را که می بینم

تقصیر خودم نیست

تو را که می بینم

هر چه از بر کرده بودم ، از برم می رود

تو را که می بینم

همه ی واژه ها نا گفته می مانند

تا همیشه چیزی برای با خودم تکرار کردن داشته باشم!

همه ی اینها تقصیر حرارت حضور توست

سنگینی حرم حضور تو را

پاسخی جز سنگینی سکوتم نمی یابم

تقصیر خودم نیست که تو را که می بینم

چیزی برای گفتن ندارم