شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

دل تنگ آدم ها

دل تنگ آدم ها 

برای ماهی
با سه ثانیه حافظه
تُنگ و دریا یکی ست!
دست من و شما درد نکند
که دل ِ تنگ آدم ها را
با یک عمر حافظه
توی تُنگ می اندازیم
و برای ماهی ها دل می سوزانیم!

 

"مهدیه لطیفی"

باید می گذاشتی عاشقت بمانم

باید می گذاشتی عاشقت بمانم 

باید می گذاشتی عاشقت بمانم
عشق چیزی نیست
که هر دقیقه
هر روز، اتفاق بیفتد
اگر افتاد
باید دو دستی چسبیدش
باید می گذاشتی دو دستی بچسبم
به قایق هایی که نجاتمان می دادند
به رویاهایم
به عشق
زندگی اقیانوس دیوانه ای ست...

قدم که می‌زنی...

قدم که می‌زنی... 

قدم که می‌زنی

شعر از سر و کول شهر بالا می‌رود

شهر را چه به شعر؟

قالیچه‌ها را هم بیخیال

خطوط دست‌های مرا قدم بزن...

آینه ، خیابان

آینه 

تو آینه را می زنی می‌شکنی

من دلگیر می‌شوم ...

تو در همین خرده آینه ها تکرار می‌شوی!

من می‌خندم

می‌گویم :

"تو همیشه ناشیانه ماهرانه ترین کارها را انجام می‌دهی ! "

می‌خندی ....

من عاشق خندیدنت می‌شوم

من اشتباه نمی‌کنم که آینه را دست تو می‌سپارم

یا دل به تو می‌بندم ....

 

خیابان 
خیابان
شعر بلندی‌ست...
وقتی من با قدم‌های تو قدم می‌زنم!

آرزویت که می کنم

آرزویت که می کنم 

آرزویت که می‌کنم

لحظه ی آمدنت انگار

دوباره پرستو ها نیامده کوچ می‌کنند

و من چنین نامنتظر

تو را و بهار را

از نو آرزو می‌کنم

تو ببین چه می‌کنی

که من پر از فلوت و دریا شده ام !