بهار به بهار ...
در معبر اردیبهشت،
سراغت را از بنفشه های وحشی گرفتم
و میان شکوفه های نارنج
در جستجویت بودم !
در "پائیـــز" یافتمت ...
تنها شکوفه ی جهان
که در پائیز روییدی !
دنیا چیزی کم دارد
مثل کم داشتنِ یک وزیدن، یک واژه، یک ماه!
من فکر می کنم در غیاب تو
همه ی خانه های جهان خالیست
همه ی پنجره ها بسته است
وقتی که تو نیستی
من هم
تنهاترین اتفاق بی دلیل زمین ام!
واقعا
وقتی که تو نیستی
من نمی دانم برای گم و گور شدن
به کدام جانب جهان بگریزم !
اشتباه از ما بود
اشتباه
از ما بود که خوابِ سرچشمه را در خیالِ پیاله میدیدیم
دستهامان
خالی
دلهامان
پُر
گفتگوهامان
مثلا یعنی ما!
کاش
میدانستیم
هیچ
پروانهای پریروز پیلگیِ خویش را به یاد نمیآورد.
حالا
مهم نیست که تشنه به رویای آب میمیریم
از
خانه که میآئی
یک
دستمال سفید، پاکتی سیگار، گزینه شعر فروغ،
و
تحملی طولانی بیاور
احتمالِ
گریستنِ ما بسیار است!
من غرقِ گریهات میکنم از هِقهِقِ بوسهها،
میخواهی چه
کنی؟
فوقش میروی
شکایتم میکنی به گُل،
که به قول
قدیمیها
مثلا فالِ
پروانه کدام است؟
بگذار
شادمانی باشد
با تو نیستم
با آن نفهمِ
بالانشینِ وِراجم!
با آن کلاهِ
شاپوی فرنگیاش.
- مِرسی!
دلم میخواهد
دوستت داشته باشم
یک دیوارهایی
این وسطها کشیدهاند
در یکی از
ترانههای پیشین
یادم هست که
گفته بودم
جُرم باد ...
ربودنِ بافههای رویا نبود!
نمیخواهم
تکرارت کنم ای بوسه
شیرین ببار
از عطرِ آن نازنین!
وقتی که خیلی
دور میشوم از این حدود
با خودم میگویم
یک نفر
آنجاست
او که به
شامگاه و در بامداد
ترا مینامد
من کلمهای
به یادم نمیآید!
ترا به خدا
بگذارید
هر کسی هرچه
دلش میخواست
لااقل به
خواب ببیند!
جهان خوب است
این برگهای
سبز خیلی خوبند
گفت خودش
آهسته گفت خودش
خودم اصلا
دخترانی که
اهل ترانهاند
دوستانِ دورِ
دریا حتی.
بیانصافی میکنید
به خدا!
مثل دویدن دو نقطه در پی هم،
مثل دویدن دو
نقطه بر حول دریا و دایره، ...
هولم نکن ای
همین هوایِ بیکسی در میان جمع!
رسم ازل از
آواز حضرتِ من به رویت رسیده است.
وقتی میان
پسین و هوای بارانی فرقی نمینهی
من از ارتباط
علف با خواب آینه چه بگویم؟
نمیشناسی،
نه مرا، نه رویا را
اما من اگر
بمیرم حتی
مضمون
محرمانه آن راز را به گور خواهم برد،
و از این سپس
نیز با هیچ کسی
از ابهام
آینه در انعکاس خاموشی سخن نخواهم گفت.
من راوی
حروفی ساده از معابر بارانم
از من سوال
بیجا چه میکنی!؟
جرم هر
اشاره، ولو به خواب تبسم،
حتما که
اثبات واژه در ماضی مطلق نیست،
ما همه از
بعید بوسه به رویای دریا رسیدهایم.
بگذریم، باید
به تو بیندیشم،
وقت ملایم
یادها
شبیه آرامش
آینه در غیبت دیوار است،
حالا هیچ!
حالا گو فرق
میان پسین و هوای بارانی هم هیچ!
وقتی که من
ترا دوست میدارم
نه چراغی به
خانه بیاور
نه چتری که
از کوچه ناشناسی بگذری،
سایه به سایه
هر سنگی از اضطراب تو میفهمد
که کار از
کار گذشته است.
حالا هیچ!
حالا تنها به
تو میاندیشم
شاید تولد یک
ستاره از خوابِ معجزه
مفهوم جفتِ
جهان را
برای تجردِ
این خسوف ... روشن کرد،
مثل دویدن دو
نقطه در حولِ دریا و دایره،