چقدر سرد است
وقتی که نیستی و می خواهمت ....
آغوش تو را می خواهم
خواب رویای فراموشی هاست !
خواب را دریابم ،
که در آن دولت ِ خاموشی هاست
با تو در خواب مرا
لذت ِ ناب ِ هم آغوشی هاست
من شکوفایی گل های امیدم را در رویاها می بینم،
و ندایی که به من می گوید :
« گر چه شب تاریک است
دل قوی دار
سحر نزدیک است»
"حمید مصدق"
چقدر سرد است
وقتی که نیستی و می خواهمت ....
آغوش تو را می خواهم
خستهتر از آنم
که لیوانی چای
آرامم کند
آغوش گرم ترا میخواهم
در جنگلی ناشناس
وقتی که آسمان
از لابهلای شاخهها
سرک میکشد
...
خوبم...خوبم...
درست مثل
مزرعه ای که
محصولش را
ملخ ها
خورده اند
دیگر نگران
داس ها نیستم!
اگر فقط چشم هایت آبی بود
آواز دریا
در رودخانه ی چشم هایم شنیدنی بود،
اگر و فقط اگر
اتاقم درخت اناری داشت
به فصل چیدن
جای دست هایت
بر دیوارها پنجره می رویید
...
کلمه اگر بودم
لابد
در دست های تو شعر می شدم
حتی اگر چشم هایم آبی نبود.
"لیلا رنجبران"
تو می توانی
از عکس پس بگیری
لبخندم را
می توانی الفبا را بتکانی
شعر بسرایی
ترانه بخوانی
و برای تمام زخم های دهان بسته ساز دهنی بزنی
تو می توانی
از پله ها بالا بروی
گل های آفتابگردان را
تماشا کنی،
برای پرنده ها نان خشک بریزی
اما نمی توانی
رویای زنی که با درخت آواز خوانده،
با پرنده ریشه زده،
و در دریا غرق شده را پس بگیری...
تمام شعرهای جهان،
لب های قرمز زنان را سروده اند...
راستش را بخواهی
امروز، پیراهن قرمز یقه هفتی خریده ام
کارناوال جنگ براه خواهد افتاد!
و من،
می یابم ات.
"لیلا رنجبران"