شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

چگونه فکر می کنی پنهانی ...

چگونه فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی؟
تو که قطره بارانی بر پیراهنم
دکمه طلایی بر آستینم
کتاب کوچکی در دستانم
و زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم
مردم از عطر لباسم می فهمند
که معشوقم تویی
از عطر تنم می فهمند که با من بوده ای
از بازوی به خواب رفته ام می فهمند
که زیر سر تو بوده است...

بیش از این دیگر نمی‌توانم دوستت بدارم

بیش از این دیگر نمی‌توانم دوستت بدارم

بیش از این دیگر نمی‌توانم با تو یگانه‌تر درآیم
که لب‌های من دیگر
نهفتن لب‌های تو را نمی‌تواند
و دست‌های من دیگر
طوق میان تو را بسنده نیست
و واژگانی که می‌شناسم
طراز خال‌های تنت را
کم آمده‌اند.

عادت تابستانی


بانوی من!
که چون سنجابی ترسان
بر درختان سینه ام می آویزی
عاشقان جهان

در نیمه تابستان عاشق شده اند
منظومه های عشق
در نیمه تابستان سروده شده اند
انقلاب های آزادی
در نیمه تابستان برپا شده اند
اما

رخصت فرما
از این عادت تابستانی
خود را باز دارم
و با تو
بر بالشی از نخ نقره
و پنبه‌ی برف سربگذارم.

بگذار نشانی چشمانت را به دریا پیشکش کنم

  بگذار

تو را میان خویشتن و خویش بگویم ...

میان مژگانم و چشم

بگذار

اگر تو را به روشنای ماه اعتمادی نیست

تو را به رمز بگویم

بگذار تو را به آذرخش بگویم

یا با گل نم باران ...

بگذار نشانی چشمانت را به دریا پیشکش کنم

اگر دعوتم را به مسافرت می پذیری ...

بگذار بر آئینه‌های دستانت بوسه زنم

بگذار بر آئینه‌های دستانت بوسه زنم

و پیش از سفر

پاره‌ای زاد راه برگیرم ... 

می‌خواهم تصویرها نقش زنم

از شکل دستان تو

از صدای دستان تو

از سکوت دستان تو ... 

پس آیا کمی روبرویم می‌نشینی

تا نقش محال بزنم؟