در پیاله ای
به رنگ چشمان تو
غرق خواهم شد.
فردا
در ساحل پیالهی خواب
ریشه خواهم داد.
تو خواهم بود...!
خیال می کنم
پشت در ایستاده ای و در میزنی
اینقدر این
در کهنه را باز و بسته کرده ام که لولایش شکسته است
لولای شکسته
در را عوض میکنم
انگار کسی در
میزند
در را باز می
کنم و در خیالم تو را می بینم که پشت در ایستاده ای
می گویم :
بانو خوش
آمدی
ولی تو نیستی
پشت در
تنهاییست
در را می
بندم و باز دوباره باز میکنم
ولی هنوز هم
نیستی
اینقدر باز
میکنم و می بندم که لولای در دوباره می شکند
کاش می آمدی
می دانم چشم
خسته ام بسته خواهد شد
قلبم خسته ام
خواهد ایستاد
ولی تو
نخواهی آمد
بانو
بانو
بانو جان
تا آخر عمر
فقط همین خواهد بود
من و در و
لولای شکسته
و حسرت دیدار
تو
فقط همین
چشمان مردی که تو را گم کرده
از زمستان می آید
نمی داند
شادی پرواز پرستوها
در آسمان بهار
از چیست!
از چشمان تو
لذت بخش است
گویی تیلهای از چشمام به دلم میافتد
بانو!