شب پرهها
برای رسیدن به ماه بانویشان
شب را گم کردهاند
در میان این همه ماهِ فریب
که درختانِ مرده
گل دادهاند
پرهایشان را گم کردهاند
بانو!
شب پره ها گم شدهاند
گم شدهام.
2)
نگاهم در آینه فرو می ریزد
جزیره ای به زیر آب می رود
در ساحل ِ آینه دستانی کور مال
عطر ِ تو را می جویند
و پرندگان
بودن ِ جزیره را فراموش می کنند.
3)
بوی رفتن می دهی
در را باز می گذارم
وقتی برو
که گنجشک ها و ستاره ها
خوابند...
این بار هم که
تاول پاهایم خشک شود
دوباره عاشقت میشوم
دوباره راه میافتم
دوباره گم میشوم
هرطور شده این راه را تا آخر میروم
2)
پا برهنه تا کجا دویده ای؟
که این همه
گل شکفته است!؟
3)
از ستاره ها بادبادک ساختم
یا
از بادبادک ها ستاره
نمى دانم!
چشمان تو پر از بادبادک و ستاره بود.
ولی بی صدا، آرام
بنشین و نگاهم کن
که چطور با تو قدم می زنم!
چطور دستت را گرفته ام
ببین چگونه با تو به دنیا فخر می فروشم!
بیدارم نکن
بگذار زندگی کنم با تو!
"حامد نیازی"