نسبت به هر چیزی دلهره دارم!
به باز شدن در
زنگ تلفن
پیامک گوشی
صدای آشنا
نم باران
راه همیشگی
دلهره هایی که
هیچ کدامشان
تو نیستی..!
"مریم قهرمانلو"
سلام بهاری ست
در خشکسالی بیداد
که یارای دشنه گرفتن نیست اما
آواز تو
گلوله ی آغاز
که بال گشودست به جانب دیوار
دیوارها اگر که دود نگشتند
آواز پاک تو
رود بزرگ میهن
این رود، در لوت می دمد
تا در سرتاسر این جزیره ی خونین
سروها و سپیدار
سایه سار تو باشد.
ابریشم سیاه دو چشمت
یاد آور شبی زمستانی است
من بی ردا
بدون وحشت دشنه
شادمانه خواب می رفتم
ابریشم سیاه دو چشمت
خانه ی من است
آن خانه ای
که در آن خواب می روم
و می میرم.
ای که نشسته ای به تکاپوی خفتنِ من
در من
همیشه تو می خوانی هر ناسروده را
ای چشم های گیاهانِ مانده در تن خک
کجای ریزش باران شرق را خواهید دید؟
اینک
میان قطره های خون شهیدم
فوج پرندگان سپید
با خویش می برند
غمنامه ی شگفت اسارت را
تا برج خون ملتهب بابک خرم
آن برج بی دفاع.
که ایستاده به درگاه ... ؟
آن شال سبز را ز شانه ی خود بردار
بر گونه های تو آیا شیارها
زخم سیاه زمستان است... ؟
در رزیش مداوم این برف
هرگز ندیدمت
زخم سیاه گونه ی تو از چیست؟
آن شال سبز را ز شانه خود بردار
در چشم من
همیشه زمستان است.