شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

تنهایی

تنهایی

چیزهای زیادی

به انسان می‌آموزد

اما تو نرو...

بگذار من نادان بمانم!

 

"ناظم حکمت"

من در تو ناممکنی ها را دوست می دارم

من، در تو، ماجرای به قطب رفتن یک کشتی را

من، در تو، کشف تقدیر قمارباز را

در تو، فاصله ها را

من، در تو،

ناممکنی ها را دوست می دارم

غوطه ور شدن در چشمان ات، چون جنگلی غوطه‌ور در نور

و خیس از عرق و خون، گرسنه و خشمگین

با اشتهای صیادی، گوشت تن‌ات را به دندان کشیدن

من، در تو، ناممکنی ها را دوست می دارم

اما، ناامیدی ها را

هرگز…!

 

خیره در چشمانت که می شوم

خیره در چشمانت که می شوم

بوی خاک آفتاب خورده به مشامم می خورد.
گم می شوم در گندمزار
میان خوشه ها...
بال به بال شراره های سبز در بیکران ها به پرواز در می آیم
چشمان تو چون تغییر مداوم ماده
هر روز پاره ای از رازش را می نماید
اما هرگز
تن به تسلیمی تمام نمی دهد .

 

درختان پر شکوفه بادام را دیگر فراموش کن

درختان پر شکوفه بادام را دیگر فراموش کن، اهمیتی ندارد

در این روزگار

آنچه را که نمی توانی بازیابی به خاطر نیاور

موهایت را در آفتاب خشک کن

عطر دیرپای میوه ها را بر آن بزن

عشق من، عشق من

فصل پاییز است...

زیباترین دریا

زیباترین دریا

دریایى است که هنوز در آن نرانده‏ایم
زیباترین کودک
هنوز شیرخواره است
زیباترین روز
هنوز فرا نرسیده است
و زیباتر سخنى که می‌‏خواهم با تو گفته باشم
هنوز بر زبانم نیامده است