شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

جغد دهشت

بر دیوار اتاق خوابت میخ می‌کوبی

به جای آویختن عکسم، خودم را بر دیوار می‌آویزی

آیا این همان چیزی است

که انسان با عشق ما را بدان فرا می‌خوانَد؟

چگونه از پرواز شب آزادی

و اسرار آویخته در بال‌هایم

 شانه خالی کنم

در حالی که بال‌هایم به غبار سایه‌ها آغشته است

تا به صورت مومیایی درآیم؟

آیا این همان چیزی است که

زنان عاشق

مدعی وفاداری به آن هستند؟

یادمان اسم‌‌های درخشان


هنوز هم گاهِ نوشتن ِ اسم‌‌ات بر برگ،
برگ، درختی می‌شود و دفترم جنگلی.
هنوز هم گاهِ نوشتن اسم‌‌ات بر برگ،
سپیدی برگ رنگین‌کمانی می‌‌شود تابان با رنگ‌‌هایی زنده
و گاهِ فرارسیدنِ شب،
کتاب‌‌خانه‌‌ام را روشن نمی‌‌کنم
تا هم‌‌چنان تلألؤِ ستاره‌‌های کنارِ اسم‌‌ات را ببینم.

آنگاه که صدای تو را می‌شنوم

...

آنگاه که صدای تو را می‌شنوم

می‌پندارم

که می‌توانم دیگر بار از تو شعله‌ور شوم

و بر مدخل کشت‌زارانت،

بارها و بارها جان دهم

این‌جا هر آنچه برای من آزار دهنده باشد

یافت نمی‌شود.

مرا آن خیابان‌هایی می‌آزارد

که دیگر باز نخواهند گشت

و چهره‌هایی که چهره‌هایی دیگر پوشیده‌اند.

و داستان‌های عاشقانه‌ای که ندانستم

چگونه آن‌ها را بزی‌ام

و نتوانستم آن‌ها را چونان مومیایی

درون صندوق‌های پنهان خاطرات

نگاه دارم

جغدی که قلبش در بیروت است


 

هنوز دوستت می دارم

علیرغم هرچه هست،

چون در سواحل تو آموختم

چگونه از میان صدفی مهتاب را بنوشم.      

من انسانم!


 اگر به خانه‌ من آمدی

برایم مداد بیاور، مداد سیاه

 می‌خواهم روی چهره‌ام خط بکشم

 تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم

 یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!

 یک مداد پاک کن بده برای محو لب‌ها

 نمی‌خواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند!

 یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم

 شخم بزنم وجودم را ... بدون این‌ها راحت‌تر به بهشت می‌روم گویا!

 یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد

 و بی‌واسطه روسری کمی بیندیشم!

 نخ و سوزن هم بده، برای زبانم

 می‌خواهم ... بدوزمش به سق ...

این گونه فریادم بی صداتر است!

 قیچی یادت نرود،

 می‌خواهم هر روز اندیشه‌ هایم را سانسور کنم!

 پودر رختشویی هم لازم دارم

 برای شست و شوی مغزی!

 مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند

 تا آرمان‌هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.

 می‌دانی که؟ باید واقع‌بین بود!

 صداخفه ‌کن هم اگر گیر آوردی، بگیر!

 می‌خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،

 برچسب فاحشه می‌زنندم

 بغضم را در گلو خفه کنم!

 یک کپی از هویتم را هم می‌خواهم

 برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،

 فحش و تحقیر تقدیمم می‌کنند،

 به یاد بیاورم که کیستم!

 ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی می‌فروختند

 برایم بخر ... تا در غذا بریزم

 ترجیح می‌دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم!

 سر آخر اگر پولی برایت ماند

 برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،

 بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم:

 من یک انسانم !!

 من هنوز یک انسانم

 من هر روز یک انسانم!