شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

من با تو باشم

من‌ با تو باشم‌ُ تو با من‌
امّا با هم‌ نباشیم‌،
جدایی‌ این‌ است‌!

خانه‌یی،‌ من‌ُ تو را در برگیرد
وَ در کهکشانی‌ جای‌ نگیریم‌،
جدایی‌ این‌ است‌!

قلب‌ِ من‌ اتاقی‌ با دیوارهای‌ عایق‌ِ صدا باشد
وَ تو آن‌ را به‌ چشم‌ ندیده‌ باشی‌،
جدایی‌ این‌ است‌!

جست‌ُ جو کردن‌ِ تو در تنت‌،
جست‌ُ جو کردن‌ِ صدای‌ تو در سخنت‌،
جست‌ُ جو کردن‌ِ نبض‌ تو در دستانت‌،
جدایی‌ این‌ است‌!

یادمان اسم‌‌های درخشان


هنوز هم گاهِ نوشتن ِ اسم‌‌ات بر برگ،
برگ، درختی می‌شود و دفترم جنگلی.
هنوز هم گاهِ نوشتن اسم‌‌ات بر برگ،
سپیدی برگ رنگین‌کمانی می‌‌شود تابان با رنگ‌‌هایی زنده
و گاهِ فرارسیدنِ شب،
کتاب‌‌خانه‌‌ام را روشن نمی‌‌کنم
تا هم‌‌چنان تلألؤِ ستاره‌‌های کنارِ اسم‌‌ات را ببینم.

آنگاه که صدای تو را می‌شنوم

...

آنگاه که صدای تو را می‌شنوم

می‌پندارم

که می‌توانم دیگر بار از تو شعله‌ور شوم

و بر مدخل کشت‌زارانت،

بارها و بارها جان دهم

این‌جا هر آنچه برای من آزار دهنده باشد

یافت نمی‌شود.

مرا آن خیابان‌هایی می‌آزارد

که دیگر باز نخواهند گشت

و چهره‌هایی که چهره‌هایی دیگر پوشیده‌اند.

و داستان‌های عاشقانه‌ای که ندانستم

چگونه آن‌ها را بزی‌ام

و نتوانستم آن‌ها را چونان مومیایی

درون صندوق‌های پنهان خاطرات

نگاه دارم

جغدی که قلبش در بیروت است


 

هنوز دوستت می دارم

علیرغم هرچه هست،

چون در سواحل تو آموختم

چگونه از میان صدفی مهتاب را بنوشم.      

دوستت دارم، اما نمى‌توانى مرا در بند کنى

دوستت دارم

اما نمى‌توانى مرا در بند کنى

همچنان که آبشار نتوانست

همچنان که دریاچه و ابر نتوانستند

و بند آب نتوانست

پس‏ مرا دوست بدار

آنچنان که هستم

و در به بند کشیدن روح و نگاه من

مکوش‏!

مرا بپذیر آنچنان که هستم  .