شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

من باز هم به سفر می روم...

من باز هم به سفر می روم... 

کولی ها چمدان سفر ندارند.

کوچی ها سقفی بر سر ندارند.

پرستوها مرزها را نمی شناسند .
اما کولی ها و کوچی ها و پرستوها در سفر همراه دارند.

همراهان. بیشماران.
قاصدک ها تنها سفر می کنند.
من پای سفر ندارم. دلی هم ندارم تا قوی دارمش .
من باز هم به سفر می روم...
یادت می آید؟
می گفتی خانهُ باد در گودی دستهای رنگ پریده و پشت رگهای آبی بازوان من است .
می دانی؟
دیگر فرقی هم نمی کند.
دستهایم یادگار بی خانمانی منند اما هنوز توان آن را دارند که اشکی را از گونه ای پاک کنند.
حالا هم دوباره وقت رفتن است جان دلم ...
سلام مرا به خدایت که نگهدار توست برسان.

 

همیشه منتظرت هستم

همیشه منتظرت هستم

خیال می کنم پشت در ایستاده ای و در میزنی
اینقدر این در کهنه را باز و بسته کرده ام که لولایش شکسته است
لولای شکسته در را عوض میکنم
انگار کسی در میزند
در را باز می کنم و در خیالم تو را می بینم که پشت در ایستاده ای
می گویم :
بانو خوش آمدی
ولی تو نیستی
پشت در تنهاییست
در را می بندم و باز دوباره باز میکنم
ولی هنوز هم نیستی
اینقدر باز میکنم و می بندم که لولای در دوباره می شکند
کاش می آمدی
می دانم چشم خسته ام بسته خواهد شد
قلبم خسته ام خواهد ایستاد
ولی تو نخواهی آمد
بانو
بانو
بانو جان
تا آخر عمر فقط همین خواهد بود
من و در و لولای شکسته
و حسرت دیدار تو
فقط همین

بانو ... (5)

1)

تمام پروانه‌ها قاصدک بودند

به هر قاصدکی

راز چشمان تو را گفتم

پروانه شد

تمام پروانه‌ها

ادای چشمان تو را

در می‌آورند

چون بغض مرا دوست دارند.


2)

کاری کن که ساحل

رویای رسیدن به تو نباشد

در دریا چاره جز

عاشق بودن نیست.


3)

باران که می‌بارد

تمام کوچه‌های شهر

پر از فریاد من است

که می‌گویم:

من تنها نیستم

تنها منتظرم!

تنها…

 

بانو ... (1)

1)

این بار هم که

تاول پاهایم خشک شود

دوباره عاشقت می‌شوم

دوباره راه می‌افتم

دوباره گم می‌شوم

هرطور شده این راه را تا آخر می‌روم


2)

پا برهنه تا کجا دویده ای؟

که این همه

گل شکفته است!؟


3)

از ستاره ها بادبادک ساختم

یا

از بادبادک ها ستاره

نمى دانم!

چشمان تو پر از بادبادک و ستاره بود.


بیا، ولی بی صدا

بیا

ولی بی صدا، آرام

بنشین و نگاهم کن

که چطور با تو قدم می زنم!

چطور دستت را گرفته ام

ببین چگونه با تو به دنیا فخر می فروشم!

بیدارم نکن

بگذار زندگی کنم با تو!

 

"حامد نیازی"