-
دوستت دارم
چهارشنبه 16 تیر 1395 19:21
بهار... از نامه های عاشقانه ی من و تو شکل می گیرد... * «دوستت دارم» و پایان سطر نقطه ای نمی گذارم.
-
بگذار صدایت بزنم...
چهارشنبه 16 تیر 1395 19:20
بگذار صدایت بزنم، با تمام حرفهای ندا که اگر بهنام آوازات ندادم، از لبانم زاده شوی بگذار دولت عشق را بنیان گذارم که شهبانویش تو باشی و من بزرگ عاشقانش بگذار انقلابی به راه اندازم و چشمانت را بر مردم مسلط کنم بگذار… با عشق چهرهی تمدن را دگرگون سازم تمدن تویی، تو میراثی هستی که شکل گرفته از پس هزاران سال، در دل زمین...
-
بگذار به تو فکر کنم و دلتنگت باشم
چهارشنبه 16 تیر 1395 19:20
برای بار هزارم میگویم که دوستت دارم چگونه میخواهی شرح دهم چیزی را که شرحدادنی نیست؟ چگونه میخواهی حجم اندوهم را تخمین بزنم؟ اندوهم چون کودکیست… هر روز زیباتر میشود و بزرگتر بگذار به تمام زبانهایی که میدانی و نمیدانی بگویم تو را دوست دارم بگذار لغتنامه را زیر و رو کنم تا واژهای بیایم هماندازهی اشتیاقم به...
-
بگذار به حرفی تازه از الفبا مهمانت کنم
چهارشنبه 16 تیر 1395 19:19
بگذار برایت ترجمه کنم حرفهای صندلی را که به تو خوشامد میگوید بگذار تعبیر کنم رویای فنجانها را که در فکر لبانت هستند و رویای قاشق را و شکر را … بگذار به حرفی تازه از الفبا مهمانت کنم بگذار کمی کم کنم از خودم و بیفزایم بر عشق میان تمدن و بربریت @ ـ از چای خوشت آمد؟ ـ کمی شیر می خواهی؟ ـ همین کافیست – مثل همیشه – یک...
-
بگذار برایت چای بریزم
چهارشنبه 16 تیر 1395 19:18
بگذار برایت چای بریزم امروز به شکل غریبی خوبی صدایت نقشی زیباست بر جامهای مغربی و گلوبندت چون کودکی بازی میکند زیر آیینهها … و جرعهای آب از لب گلدان مینوشد بگذار برایت چای بیاورم، راستی گفتم که دوستت دارم؟ گفتم که از آمدنت چقدر خوشحالم؟ حضورت شادیبخش است مثل حضور شعر و حضور قایقها و خاطرات دور... ...
-
عشق تو روز من است
چهارشنبه 16 تیر 1395 19:17
گفتارت فرش ایرانیست و چشمانت گنجشککان دمشقی که میپرند از دیواری به دیواری و دلم در سفر است چون کبوتری بر فراز آبهای دستانت و خستگی در میکند در سایهی دیوارها … و من دوستت دارم میترسم اما که با تو باشم میترسم که با تو یکی شوم میترسم که در تو مسخ شوم تجربه یادم داده که از عشق زنان دوری کنم و از موجهای دریا اما...
-
ای که چون زمستانی
سهشنبه 15 تیر 1395 14:45
ای که چون زمستانی و من دوست دارمت دستت را از من مگیر برای بالا پوش پشمینات از بازیهای کودکانهام مترس. همیشه آرزو داشتهام روی برف، شعر بنویسم روی برف، عاشق شوم و دریابم که عاشق چگونه با آتش ِ برف میسوزد!
-
چگونه فکر می کنی پنهانی ...
سهشنبه 15 تیر 1395 14:44
چگونه فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی؟ تو که قطره بارانی بر پیراهنم دکمه طلایی بر آستینم کتاب کوچکی در دستانم و زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم مردم از عطر لباسم می فهمند که معشوقم تویی از عطر تنم می فهمند که با من بوده ای از بازوی به خواب رفته ام می فهمند که زیر سر تو بوده است ...
-
بیش از این دیگر نمیتوانم دوستت بدارم
سهشنبه 15 تیر 1395 14:43
بیش از این دیگر نمیتوانم دوستت بدارم بیش از این دیگر نمیتوانم با تو یگانهتر درآیم که لبهای من دیگر نهفتن لبهای تو را نمیتواند و دستهای من دیگر طوق میان تو را بسنده نیست و واژگانی که میشناسم طراز خالهای تنت را کم آمدهاند.
-
عادت تابستانی
سهشنبه 15 تیر 1395 14:43
بانوی من! که چون سنجابی ترسان بر درختان سینه ام می آویزی عاشقان جهان در نیمه تابستان عاشق شده اند منظومه های عشق در نیمه تابستان سروده شده اند انقلاب های آزادی در نیمه تابستان برپا شده اند اما رخصت فرما از این عادت تابستانی خود را باز دارم و با تو بر بالشی از نخ نقره و پنبهی برف سربگذارم.
-
بگذار نشانی چشمانت را به دریا پیشکش کنم
سهشنبه 15 تیر 1395 14:42
بگذار تو را میان خویشتن و خویش بگویم ... میان مژگانم و چشم بگذار اگر تو را به روشنای ماه اعتمادی نیست تو را به رمز بگویم بگذار تو را به آذرخش بگویم یا با گل نم باران ... بگذار نشانی چشمانت را به دریا پیشکش کنم اگر دعوتم را به مسافرت می پذیری ...
-
بگذار بر آئینههای دستانت بوسه زنم
سهشنبه 15 تیر 1395 14:41
بگذار بر آئینههای دستانت بوسه زنم و پیش از سفر پارهای زاد راه برگیرم ... میخواهم تصویرها نقش زنم از شکل دستان تو از صدای دستان تو از سکوت دستان تو ... پس آیا کمی روبرویم مینشینی تا نقش محال بزنم؟
-
بگذار من برایت چای بریزم
سهشنبه 15 تیر 1395 14:40
بگذار من برایت چای بریزم آیا گفتم که تو را من دوست دارم؟ آیا گفتم که من خوشبخت هستم زیرا که تو آمده ای ... و حضورت مایه خوشبختی است چون حضور شعر چون حضور قایق ها و خاطرات دور ... بگذار پارهای از سخن صندلیها را آن دم که به تو خوشامد میگویند، برگردان کنم ... بگذار آنچه را که از ذهن فنجانها میگذرد آنگاه که در فکر...
-
تو را دوست می دارم
سهشنبه 15 تیر 1395 14:31
تو را دوست می دارم نمی خواهم تو را با هیچ خاطره ای از گذشته و با خاطره ی قطارهای درگذر قیاس کنم تو آخرین قطاری که ره می سپارد شب و روز در رگ های دستانم تو آخرین قطاری من آخرین ایستگاه تو را دوست دارم نمی خواهم تو را با آب... یا باد با تقویم میلادی یا هجری با آمد و شد موج دریا با لحظه های کسوف و خسوف قیاس کنم بگذار فال...
-
چرا دوستت دارم؟
سهشنبه 15 تیر 1395 14:30
بگذار ترجمه ی خوشامد گویی صندلی هایی باشم که تو رویشان می نشینی فکر فنجان هایی را کشف کنم که در معاشقه ی قاشق و شکر به لبان تو فکر می کنند بگذار حروف جدیدی به تو اضافه کنم اضافه کنم به الفبا بگذار خودم را سرزنش کنم و میان تمدن و وحشیگری به عشق برسم چای خوشمزه بود؟ با کمی شیر چطوری؟ مثل همیشه باکمی شکر موافقی؟ اما من...
-
بی طرفی!
سهشنبه 15 تیر 1395 14:29
مرا یارای آن نیست که بی طرف بمانم نه دربرابر زنی که شیفته ام می کند نه در برابر شعری که حیرتزده ام می کند نه در برابر عطری که به لرزه ام می افکند... بی طرفی هرگز وجود ندارد بین پرنده... و دانه ی گندم!
-
کتاب باران
سهشنبه 15 تیر 1395 14:29
دوستت دارم می خواهم تو را به زمان به حال و هوایم پیوند دهم ستاره ای در مدارم! می خواهم شکل واژه ها شوی و سپیدی کاغذ هر کتابی که چاپ می کنم مردم که بخوانند تو چون گلی در آن باشی شکل دهانم حرف که می زنم مردم تو را شناور در صدایم ببینند شکل دستانم به میز که تکیه می کنم ترا میان دستانم خواب ببینند پروانه ای در دستان...
-
نمی خواهم تو را به خاطرات دور پیوند دهم
سهشنبه 15 تیر 1395 14:25
دوستت دارم نمی خواهم تو را به خاطرات دور پیوند دهم به حافظه قطار های مسافری تو آخرین قطاری هستی که شبانه روز بر رگهای دستانم سفر می کند تو آخرین قطار من من آخرین ایستگاه تو دوستت دارم نمی خواهم تو را به آب پیوند دهم یا به باد به تاریخ های هجری و میلادی به جذر و مد دریا ساعات کسوف و خسوف و مهم نیست ایستگاه های هواشناسی...
-
بزرگترین گناه من
سهشنبه 15 تیر 1395 14:23
بزرگترین گناه من ـ ای شاهزادهی دریا چشم!ـ دوست داشتن کودکانهی تو بود! (کودکان عاشقان بزرگند...) نخستین (و نه آخرین!) اشتباه من زندگی کولی وارم بود! آماده بودنم برای حیرت از عبورِ سادهی شب و روز و برای هزار پاره شدن در راهِ هر زنی که دوستش میداشتم! تا از آن پارهها شهری بسازد و آنگاه...
-
موهایت دفتر خاطرات ماست
سهشنبه 15 تیر 1395 14:22
هر چه موهایت بلندتر عمر من بلندتر است گیسوان آشفته روی شانه هایت تابلویی از سیاه قلم و مرکب چینی و پرهای چلچله هاست که به آن دعاهایی از اسماء الهی می بندم می دانی چرا در نوازش و پرستش موهایت جاودانه می شوم ؟ چون قصه ی عشق ما از اولین تا آخرین سطر درآن نقش بسته است موهایت دفتر خاطرات ماست پس نگذار کسی آن را بدزدد .
-
تو آخرین سرزمینیتو آخرین سرزمینی
سهشنبه 15 تیر 1395 14:21
تو آخرین سرزمینی باقی مانده در جغرافیای آزادی ! تو آخرین وطنی هستی که از ترس و گرسنگی ایمنم می کند ! و میهن های دیگر مثل کاریکاتورند شبیه انیمیشن های والت دیسنی و یا پلیسی اند مثل نگاشته های آگاتا کریستی . تو واپسین خوشه و واپسین ماه واپسین کبوتر، واپسین ابر و واپسین مرکبی هستی که به آن پیوسته ام پیش از هجوم تاتار ! *...
-
می خواهم تو را به نام بخوانم
سهشنبه 15 تیر 1395 14:20
امروز همه نیاز من این است که تو را به نام بخوانم و مشتاق حرف حرف نام تو باشم مثل کودکی که مشتاق تکه ای حلواست مدت هاست نامت بر روی نامه هام نیست از گرمی آن گرم نمی شوم اما امروز در هجوم اسفند پنجرهها در محاصره می خواهم تو را به نام بخوانم آتش کوچکی روشن کنم چیزی بپوشم و تو را ای ردای بافته از گل پرتقال و شکوفههای شب...
-
بگذار کمی از هم جدا شویم
سهشنبه 15 تیر 1395 14:20
بگذار کمی از هم جدا شویم برای نیکداشت این عشق، ای معشوق من و نیکداشت خودمان بگذار کمی فاصله بگیریم چون می خواهم عشقم را بپرورانی چون می خواهم کمی هم از من متنفر باشی تو را قسم به آنچه داریم از خاطره هایی که برای هر دویمان با ارزش بود قسم به عشقی آسمانی که هنوز بر لبهایمان نقش بسته است و بر دستهایمان کنده ... قسم به...
-
شوق باغبان
سهشنبه 15 تیر 1395 14:18
آن هنگــام کــه بــا لبــاســی نــودوز بــه دیــدنــم مــی آیــی شــوق بــاغبــانــی بــا مــن اســت کــه گلــی تــازه در بــاغچــه اش روییــده بــاشــد . . .
-
کمی با من بنشین
سهشنبه 15 تیر 1395 14:16
کمی با من بنشین تا در آن نقشه جغرافیایی عشق، تجدید نظر کنیم بنشین تا ببینیم تا کجاها مرز چشمان توست تا کجاها مرز غم های من کمی با من بنشین تا بر سر شیوه ای از عشق به توافق برسیم ...
-
شعرهای عاشقانه ام بافته انگشتان توست
سهشنبه 15 تیر 1395 14:15
شعرهای عاشقانه ام بافته انگشتان توست و ملیله دوزی زیبایی ات . پس هرگاه مردم شعر تازه ای از من بخوانند تو را سپاس می گویند . * تمام گل هایم محصول باغ تو باده ام ارمغان تاک تو انگشتری هایم از کان طلای توست و شعرهایم امضای تو را در پای خود دارد . * ای که قامتت از بادبان بالاتر و فضای چشمانت گسترده تر از آزادیست تو...
-
وقتی تو را دوست می دارم
سهشنبه 15 تیر 1395 14:13
وقتی تو را دوست می دارم بارانی سبز می بارم بارانی آبی بارانی سرخ بارانی از همه رنگ از مژگانم گندم می روید انگور انجیر ریحان و لیمو وقتی تو را دوست می دارم ماه از من طلوع می کند و تابستانی زاده می شود گنجشکان مهاجر باز می آیند وچشمه ها سرشار می شوند وقتی به قهوه خانه می روم دوستانم گمان می کنند که بوستانم ...
-
من تو را دوست دارم
سهشنبه 15 تیر 1395 14:13
من تو را دوست دارم اما از گرفتار شدن در تو هراس دارم و از یگانه شدن با تو و در جلد تو رفتن که آزموده ها به من آموخته است از عشق زنان پرهیز کنم و از خیزاب دریاها ... من بحث و جدل با عشق تو نمی کنم... که او روز و نهار من است و من با آفتاب روز بحث نمی کنم با عشق تو بحث و جدل نمی کنم که او خود مقدر می کند چه روزی خواهد...
-
دوستم داشته باش…
سهشنبه 15 تیر 1395 14:12
دوستم داشته باش… و نپرس چگونه و در شرم درنگ نکن و تن به ترس نده بیشِکوه دوستم داشتهباش نیام گلایه دارد که به پیشوازِ شمشیر میرود؟ دریا و بندرم باش وطنم وَ تبعیدگاهم آرامش و توفانم باش نرمی و تُندیام… دوستم داشتهباش… به هزاران هزار شیوه و چون تابستان مکرر نشو بیزارم از تابستان دوستم داشته باش… و بگو که...
-
شعر را با تو قسمت می کنم
سهشنبه 15 تیر 1395 14:11
شعر را با تو قسمت می کنم همان سان که روزنامه ی بامدادی را و فنجان قهوه را و قطعه ی کرواسان را کلام را با تو دو نیم می کنم... بوسه را دو نیم می کنم... و عمر را دو نیم می کنم... و در شب های شعرم احساس می کنم که آوایم از میان لبان تو بیرون می آید...