-
قدغن
پنجشنبه 17 تیر 1395 00:07
آبی دریا ، قدغن شوق تماشا ، قدغن عشق دو ماهی ، قدغن با هم و تنها ، قدغن برای عشق تازه ، اجازه بی اجازه ... پچ پچ و نجوا ، قدغن رقص سایه ها ، قدغن کشف بوسه ی بی هوا به وقت رویا ، قدغن برای خواب تازه ، اجازه بی اجازه ... در این غربت خانگی بگو هرچی باید بگی غزل بگو به سادگی بگو ، زنده باد زندگی برای شعر تازه ، اجازه بی...
-
دلریخته
پنجشنبه 17 تیر 1395 00:06
روز پاییزی میلاد تو در یادم هست روز خاکستری سرد سفر یادت نیست ناله ی نا خوش از شاخه جدا ماندن من در شب آخر پرواز خطر یادت نیست تلخی فاصله ها نیز به یادت ماندست نیزه بر باد نشسته ست و سپر یادت نیست یادم هست ... یادت نیست ... خواب روزانه اگر درخور تعبیر نبود پس چرا گشت شبانه در بدر یادت نیست من به خط و خبری از تو قناعت...
-
اگه سبزم...
پنجشنبه 17 تیر 1395 00:05
اگه سبزم اگه جنگل اگه ماهی اگه دریا اگه اسمم همه جا هست روی لب ها تو کتاب ها اگه رودم رود گنگ ام مث بودا اگه پاک اگه نوری به صلیب ام اگه چنجی زیر خاک واسه تو قد یه برگم پیش تو راضی به مرگم اگه پاکم مث معبد اگه عاشق مث هندو مث بندر واسه قایق واسه قایق مث پارو اگه عکس چهل ستون ام اگه شهری بی حصار واسه ارش تیر اخر واسه...
-
از مهتابی خانه من... تا آفتابی خانه تو
پنجشنبه 17 تیر 1395 00:04
از مهتابی خانه من تا آفتابی خانه تو یک دست فاصله ست. دستت را دراز کن تا مهتابی آفتابی شود.
-
من و تو
پنجشنبه 17 تیر 1395 00:03
رُستنی ها کم نیست، من و تو کم بودیم خشک و پژمرده و تا رویِ زمین خم بودیم گفتنی ها کم نیست، من و تو کم گفتیم مثلِ هذیانِ دمِ مرگ، از آغاز چنین در هم و بر هم گفتیم دیدنی ها کم نیست، من و تو کم دیدیم بی سبب از پاییز، جایِ میلادِ اقاقی ها را پرسیدیم چیدنی ها کم نیست، من و تو کم چیدیم وقتِ گل دادنِ عشق، رویِ دار قالی بی...
-
سفر نامه
چهارشنبه 16 تیر 1395 20:11
سفری بی آغاز سفری بی پایان سفری بی مقصد سفری بی برگشت سفری تا کابوس سفری تا رویا سفری تا بودا شبنم تاج محل با حریق یادها همسفرم وقتی دورم به تو نزذیکترم با حریق یادها همسفرم وقتی دورم به تو نزذیکترم هق هق پارسیان تکه نانی در خواب بوی گندم در مشت مشت کودک در خاک کفش مادر در برف چرخ یک کالسکه گوشه ی گندم زار بند رختی...
-
تنها اندوه است که پایدار است
چهارشنبه 16 تیر 1395 19:40
طلا رنگ می بازد مرمر خاک می شود فولاد زنگ می زند نابودی با همه چیزی است در این جهان. تنها اندوه است که پایدار است تا زمانی که واژه باشکوه بماند. "آنا آخماتووا"
-
آتش و آهن!
چهارشنبه 16 تیر 1395 19:39
تو همواره اسرارآمیزی و غافلگیر کننده و با هر روزی که می گذرد مرا بیشتر اسیر خودت می کنی اما ای دوست جدی من احساس من به تو نبرد آتش و آهن است .
-
چه کنم که توان از من می گریزد
چهارشنبه 16 تیر 1395 19:39
چه کنم که توان از من می گریزد وقتی که نام کوچک او را در حضور من به زبان می آورند از کنار هیزمی خاکستر شده از گذرگاهی جنگلی می گذرم بادی نرم و نابهنگام می وزد سبکسرانه با بویی از پاییز و قلب من از آن خبرهایی از دوردست ها می شنود، خبرهای بد او زنده است و نفس میکشد اما غمی به دل ندارد
-
خورشید در خاطره رنگ میبازد
چهارشنبه 16 تیر 1395 19:39
خورشید در خاطره رنگ میبازد، سبزه تیرهتر میشود، باد برفی زودرس را آرام آرام میپراکند. آب یخ میبندد. آبراههای باریک ایستادهاند. این جا چیزی اتفاق نخواهد افتاد، هرگز! در آسمان خالی دشت گسترده، بادبزنی ناپیدا. شاید بهتر بود هرگز همسر تو نمیبودم خورشید در خاطره رنگ میبازد. این چیست؟ تاریکی؟...
-
او سه چیز را دوست داشت
چهارشنبه 16 تیر 1395 19:38
او در این دنیا سه چیز را دوست داشت: دعای شامگاهی؛ طاووس سفید؛ و نقشه رنگ پریده آمریکا. و سه چیز را دوست نداشت: گریه کودکان؛ مربای تمشک با چائی؛ و پرخاشجویی زنانه. ... و من همسر او بودم.
-
صبح بخیر...
چهارشنبه 16 تیر 1395 19:37
گرم است هر دو روی این بالش دومین شمع رو به زوال است در گوش من فریاد بی پایان کلاغهای سیاه، تمام شب چشمهای باز بیخواب و حالا دیگر بسیار دیر است برای حتا به خواب فکر کردن و مرا تاب سپیدی این پرده نیست صبح بخیر... صبح.
-
خاطرهای در درونم است
چهارشنبه 16 تیر 1395 19:36
خاطرهای در درونم است چون سنگی سپید درون چاهی سر ستیز با آن ندارم، توانش را نیز برایم شادی است و اندوه . در چشمانم خیره شود اگر کسی آن را خواهد دید . غمگینتر از آنی خواهد شد که داستانی اندوهزا شنیده است . میدانم خدایان انسان را بدل به شیء میکنند، بیآنکه روح را از او بگیرند . تو نیز بدل به سنگی شدهای در درون من...
-
برهنه شو!
چهارشنبه 16 تیر 1395 19:33
برهنه شو! قرن هاست جهان معجزه ای به خود ندیده برهنه شو! من لالم و تن تو تمامِ زبان ها را می فهمد.
-
بگو دوستم داری
چهارشنبه 16 تیر 1395 19:32
بگو دوستم داری تا زیباتر شوم بگو دوستم داری تا انگشتانم از طلا شوند و ماه از پیشانیام بتابد بگو دوستم داری تا زیر و رو شوم تبدیل شوم به خوشهای گندم یا یک نخل بگو! دل دل نکن ... بگو دوستم داری تا به قدیسی بدل شوم بگو دوستم داری تا از کتاب شعرم کتاب مقدس بسازی تقویم را واژگون میکنم و فصلها را...
-
دیگر نمی توانم پنهانت کنم
چهارشنبه 16 تیر 1395 19:32
دیگر نمی توانم پنهانت کنم! از درخشش نوشته هایم می فهمند، برای تو می نویسم از شادی قدم هایم، شوق دیدن تو را در می یابند از انبوه عسل بر لبانم، نشان بوسه تو را پیدا می کنند چگونه می خواهی قصه عاشقانه مان را از حافظه گنجشکان پاک کنی و قانع شان کنی که خاطراتشان را منتشر نکنند!؟
-
عشقی بی نظیر برای زنی استثنایی
چهارشنبه 16 تیر 1395 19:31
بیشترین چیزی که در عشق تو آزارم می دهد این است که چرا نمی توانم بیشتر دوستت بدارم و بیشترین چیزی که درباره حواس پنجگانه عذابم می دهد این است که چرا آنها فقط پنج تا هستند نه بیشتر!؟ زنی بی نظیر چون تو به حواس بسیار و استثنایی نیاز دارد به عشق های استثنائی و اشکهای استثنایی ... بیشترین چیزی که درباره «زبان» آزارم می...
-
برای گرم شدن، جز عشق تو وسیله ای نیست
چهارشنبه 16 تیر 1395 19:30
برف نوگویی زمین است وقتی به متن پایبند نباشد و بخواهد به شیوهای دیگر و سبکی بهتر بسراید و از عشق خود به زبانی دیگر بگوید . □ برف نگرانم نمیکند . حصار ِ یخ رنجم نمیدهد زیرا پایداری میکنم گاهی با شعر و گاهی با عشق که برای گرم شدن وسیلهی دیگری نیست جز آنکه دوستت بدارم یا برایت عاشقانه بسرایم . □ من همیشه می توانم از...
-
تو را در روزگاری دوست دارم ...
چهارشنبه 16 تیر 1395 19:29
نه معماری بلند آوازه ام نه پیکره تراشی از روزگار رنسانس نه آشنای دیرینه مرمر . اما می خواهم بدانی تن زیبای تو را چگونه ساخته ام و با گل و ستاره و شعر آراسته ام و با ظرافت خط کوفی . نمی خواهم توانایی ام را در بازسرایی تو به رخ بکشم و در چاپ دوباره ات و در نقطه گذاری ات از الف تا ی . که عادت ندارم از کتاب های تازه ام...
-
نامه هایت ...
چهارشنبه 16 تیر 1395 19:29
نامه هایت در صندوق پستی من کبوترانی خانگی اند بی تاب خفتن در دست هایم! یاس هایی سفیدند! به خاطر سفیدی یاس ها از تو ممنونم! می پرسی در غیابت چه کرده ام؟ غیبتت!؟ تو در من بودی! با چمدانت در پیاده روهای ذهنم راه رفتهیی! ویزای تو پیش من استُ بلیط سفرت! ممنوع الخروجی از مرزهای قلب من! ممنوع الخروجی از سرزمین احساسم! ......
-
تو سرزمین منی
چهارشنبه 16 تیر 1395 19:28
باور نداشتم که زنی بتواند شهری را بسازد و به آن آفتاب و دریا ببخشد و تمدن. دارم از یک شهر حرف می زنم! تو سرزمین منی! صورت و دست های کوچکت، صدایت، من آنجا متولد شده ام و همانجا می میرم!
-
عشق ما
چهارشنبه 16 تیر 1395 19:27
من چیزى از عشق مان به کسى نگفته ام ! آنها تو را هنگامى که در اشک هاى چشمم تن مى شسته اى دیده اند
-
رفتنت فاجعه نیست
چهارشنبه 16 تیر 1395 19:27
اشتباه نکن رفتنت فاجعه نیست برایم من ایستاده می میرم، چون بیدهای مجنون...!
-
عشق تو پرندهای سبز است
چهارشنبه 16 تیر 1395 19:26
عشق تو پرندهای سبز است پرندهای سبز و غریب بزرگ میشود همچون دیگر پرندگان انگشتان و پلکهایم را نوک میزند … چگونه آمد؟ پرندهی سبز کدامین وقت آمد؟ هرگز این سؤال را نمیاندیشم محبوب من ! که عاشق هرگز اندیشه نمیکند . عشق تو کودکیست با موی طلایی که هر آنچه شکستنی را میشکند، باران که گرفت به دیدار من میآید، بر...
-
دوستت دارم و نگرانم ...
چهارشنبه 16 تیر 1395 19:25
دوستت دارم و نگرانم روزی بگذرد که تو تن زندگی ام را نلرزانی و در شعر من انقلابی بر پا نکنی و واژگانم را به آتش نکشی □ دوستت دارم و هراسانم دقایقی بگذرند، که بر حریر دستانت دست نکشم و چون کبوتری بر گنبدت ننشینم و در مهتاب شناور نشوم سخن ات شعر است خاموشی ات شعر و عشقت آذرخشی میان رگ هایم چونان سرنوشت.
-
در خیابان های شب
چهارشنبه 16 تیر 1395 19:24
در خیابان های شب دیگر جایی برای قدم هایم نمانده است زیرا که چشمانت گستره ی شب را ربوده است.
-
عشق تو
چهارشنبه 16 تیر 1395 19:24
با عشق توست که می پیوندم به خدا، زمین، تاریخ، زمان، آب، برگ، به کودکان آن گاه که می خندند، به نان، دریا، صدف، کشتی به ستاره ی شب آن گاه که دستبندش را به من می دهد، به شعر که در آن خانه دارم و به زخم که در من لانه کرده. تو سرزمین منی، تو به من هویت می دهی آن که تو را دوست ندارد، بی وطن است.
-
چرا تو؟
چهارشنبه 16 تیر 1395 19:23
چرا تو؟ چرا تنها تو از میان تمام زنان هندسه زندگی مرا عوض می کنی ضرباهنگ آن را دگرگون می کنی پابرهنه و بی خبر وارد دنیای روزانه ام می شوی و در پشت سر خود می بندی، و من اعتراضی نمی کنم؟ چرا تنها و تنها تو را دوست دارم، تو را می گزینم، و می گذارم تو مرا دور انگشت خود بپیچی ترانه خوان با سیگاری بر لب، و من اعتراضی نمی...
-
صبح بخیر تو
چهارشنبه 16 تیر 1395 19:23
صبح بخیر بنفش تو، از آن سوی گوشیِ تلفن جنگلی را در من رویاند! "نزار قبانی"
-
دوستت دارم…
چهارشنبه 16 تیر 1395 19:22
دوستت دارم چگونه میخواهی اثبات کنم وجودت را در جهان مثل وجود آب مثل وجود درخت تو آفتابگردانی و نخلستان و نغمهای که از جان برمیخیزد … بگذار با سکوت بگویمت وقتی که واژهها توان گفتن ندارند و گفتار دسیسهایست که همدستش میشوم و شعر به صخرهای سخت بدل میگردد بگذار تو را با خود در میان بگذارم میان چشمان و مژگانم...