-
بتهایم را می شکنم
دوشنبه 14 تیر 1395 23:08
بتهایم را می شکنم تا فرش کنم بر راهی که تو از آن می گذری برای شنیدن ساز و سرود من.
-
با من از روشنی حرف می زنی
دوشنبه 14 تیر 1395 23:07
با من از روشنی حرف می زنی و از انسان که خویشاوند همه خداهاست با تو من دیگر در سحر رویاهایم تنها نیستم.
-
سکوت
دوشنبه 14 تیر 1395 23:06
سکوت آب می تواند خشکی باشد و فریاد عطش؛ سکوت گندم می تواند گرسنه گی باشد و غریو پیروزمند قحط؛ هم چنان که سکوت آفتاب ظلمات است- اما "سکوت آدمی" فقدان جهان و خداست: غریو را تصویر کن!
-
من، بر می خیزم
دوشنبه 14 تیر 1395 23:05
من، بر می خیزم ! چراغی در دست؛ چراغی در دلم، زنگار روحم را صیقل می زنم آیینهای برابر آینه ات می گذارم تا با تو ابدیتی بسازم!
-
بر شرب بی پولک شب
دوشنبه 14 تیر 1395 23:03
بر شرب بی پولک شب شرابه های بی دریغ باران ... در کنار ما بیگانه ئی نیست در کنار ما آشنائی نیست خانه خاموش است و بر شرب سیاه شب شرابه های سیمین باران
-
شبانه 2
دوشنبه 14 تیر 1395 23:01
دیر زمانی در او نگریستم چندان که، چون نظری از وی باز گرفتم در پیرامون من همه چیزی به هیات او در آمده بود آنگاه دانستم که مرا دیگر از او گزیر نیست . دوستش می دارم چرا که می شناسمش، به دوستی و یگانگی - شهر همه بیگانگی و عداوت است - هنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرم تنهایی غم انگیزش را در می یابم اندوهش غروبی...
-
آغاز
دوشنبه 14 تیر 1395 22:51
بی گاهان به غربت به زمانی که خود در نرسیده بود - چنین زاده شدم در بیشه جانوران و سنگ، و قلبم در خلاء تپیدن آغاز کرد *** گهواره تکرار را ترک گفتم در سرزمینی بی پرنده و بی بهار نخستین سفرم باز آمدن بود ازچشم اندازهای امید فرسای ماسه و خار، بی آن که با نخستین قدم های نا آزموده نوپائی خویش به راهی دور رفته باشم نخستین...
-
روزی ما دوباره کبو ترهای مان را پیدا خواهیم کرد
دوشنبه 14 تیر 1395 22:50
روزی ما دوباره کبو ترهای مان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت . روزی که کمترین سرود ، بوسه است ! و هر انسان برای هر انسان برادری ست ! روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند . قفل ، افسانه یی ست ! و قلب ، برای زندگی بس است ! روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است ، تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن...
-
دستت را به من بده
دوشنبه 14 تیر 1395 22:49
اشک رازیست لبخند رازیست عشق رازیست اشک آن شب لبخند عشقم بود قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی من درد مشترکم مرا فریاد کن درخت با جنگل سخن میگوید علف با صحرا ستاره با کهکشان و من با تو سخن میگویم نامت را به من بگو دستت را به من بده حرفت را به من بگو...
-
نگذار دیگران نام تو را بدانند
دوشنبه 14 تیر 1395 22:48
نگذار دیگران نام تو را بدانند همین زلال چشمانت برای پچ پچ هزار ساله آنان کافیست...
-
کیستی ای مهربان ترین؟
دوشنبه 14 تیر 1395 22:45
کیستی که من اینگونه به اعتماد نام خود را با تو می گویم ... کلید قلبم را در دستانت می گذارم نان شادی ام را با تو قسمت می کنم به کنارت می نشینم و سربر شانهی تو اینچنین آرام به خواب می روم؟ کیستی که من اینگونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ می کنم؟ !! کیستی که من جز او نمی بینم و نمی یابم ؟ !! دریای پشت کدام...
-
گهواره تکرار را ترک گفتم
دوشنبه 14 تیر 1395 22:44
گهواره تکرار را ترک گفتم در سرزمینی بی پرنده و بی بهار . نخستین سفرم باز آمدن بود از چشماندازهای امیدفرسای ماسه و خار، بی آنکه با نخستین قدمهای نا آزموده نوپائی خویش به راهی دور رفته باشم . نخستین سفرم باز آمدن بود .
-
من و تو یکی دهانیم...
دوشنبه 14 تیر 1395 22:44
من و تو یکی دهانیم که با همه آوازش به زیبا سرودی خواناست . من و تو یکی دیدگانیم که دنیا را هردم در منظر خویش تازه تر می سازد . نفرتی از هر آنچه بازمان دارد از هر آنچه محصورمان کند از هر آنچه وادارد ِ مان که به دنبال بگردیم، ـ دستی که خطی گستاخ به باطل می کشد . من و تو یکی شوریم از هر شعله ای برتر که هیچ گاه شکست را بر...
-
چه بیتابانه میخواهمت...
دوشنبه 14 تیر 1395 22:43
چه بیتابانه میخواهمت ای دوریات آزمون تلخ زنده به گوری! چه بیتابانه تو را طلب میکنم بر پشت سمندی گوئی نوزین و فاصله تجربهای بیهوده است . بوی پیراهنت اینجا و اکنون . کوهها در فاصله سردند . دست در کوچه و بستر حضور مأنوس دست تو را میجوید و به راه اندیشیدن یأس را رج میزند . بی نجوای انگشتانت فقط . و جهان از هر...
-
میان خورشید های همیشه زیبائی تو...
دوشنبه 14 تیر 1395 22:43
میان خورشید های همیشه زیبائی تو لنگری ست - خورشیدی که از سپیده دم همه ستارگان بی نیازم می کند نگاهت شکست ستمگری ست - نگاهی که عریانی روح مرا از مهر جامه ئی کرد بدان سان که کنونم شب بی روزن هرگز چنان نماید که کنایتی طنز آلود بوده است و چشمانت با من گفتند که فردا روز دیگری ست - آنک چشمانی که خمیر مایه مهر است ! وینک مهر...
-
از اینگونه مردن ...
دوشنبه 14 تیر 1395 22:42
می خواهم خواب اقاقیاها را بمیرم خیال گونه در نسیمی کوتاه که به تردید می گذرد خواب اقاقیاها را بمیرم. می خواهم نفس سنگین اطلسی ها را پرواز گیرم. در باغچه های تابستان خیس و گرم به نخستین ساعات عصر نفس اطلسی ها را پرواز گیرم. حتا اگر زنبقِ کبود کارد بر سینه ام گل دهد- می خواهم خواب اقاقیاها را بمیرم در آخرین فرصت گل، و...
-
بخاطر سنگفرشی که مرا به تو می رساند
دوشنبه 14 تیر 1395 22:41
نه به خاطر آفتاب، نه به خاطر حماسه به خاطر سایهی بام کوچکش به خاطر ترانهای کوچکتر از دستهای تو نه به خاطر جنگلها، نه به خاطر دریا به خاطر یک برگ به خاطر یک قطره روشنتر از چشمهای تو نه به خاطر دیوارها -به خاطر یک چپر نه بخاطر همه انسانها -به خاطر نوزادِ دشمنش شاید نه به خاطر دنیا -به خاطر خانهی تو به خاطر یقینِ...
-
نامت را به من بگو...
دوشنبه 14 تیر 1395 22:41
درخت با جنگل سخن میگوید علف با صحرا ستاره با کهکشان و من با تو سخن میگویم ... نامت را به من بگو دستت را به من بده حرفت را به من بگو قلبت را به من بده من ریشه های تو را دریافتهام... با لبانت برای همه لب ها سخن گفتهام و دستهایت با دستان من آشناست.
-
به تماشای من بیا!
دوشنبه 14 تیر 1395 22:40
نه! هرگز شب را باور نکردم چرا که در فراسوهای دهلیزش به امید دریچه ئی دل بسته بودم. *** شکوهی در جانم تنوره می کشد گوئی از پاک ترین هوای کوهستان لبالب قدحی در کشیده ام. در فرصت میان ستاره ها شلنگ انداز رقصی میکنم- دیوانه به تماشای من بیا! " احمد شاملو" دفتر: از مجموعه آیدا در آینه / وصل
-
بر سرمای درون
دوشنبه 14 تیر 1395 22:40
همه لرزش دست و دلم از آن بود که عشق پناهی گردد پروازی نه، گریز گاهی گردد آی عشق آی عشق چهره آبیات پیدا نیست. و خنکای مرهمی بر شعله زخمی نه شور شعله بر سرمای درون آی عشق آی عشق چهره ی سرخت پیدا نیست. غبار تیره تسکینی بر حضور ِ وهن و دنج ِ رهایی بر گریز ِ حضور، سیاهی بر آرامش آبی و سبزه ی برگچه بر ارغوان آی عشق آی عشق...
-
زیباترین حرفت را بگو
دوشنبه 14 تیر 1395 22:39
همه برگ و بهار در سر انگشتان توست هوای گسترده در نقره انگشتانت میسوزد و زلالی چشمه ساران از باران و خورشید سیرآب میشود *** زیباترین حرفت را بگو شکنجهی پنهان سکوتت را آشکار کن و هراس مدار از آن که بگویند ترانه بیهودگی نیست چرا که عشق حرفی بیهوده نیست حتی بگذار آفتاب نیز برنیاید به خاطر فردای ما اگر بر ماش منتی است؛...
-
سرودی برای سپاس و پرستش
دوشنبه 14 تیر 1395 22:38
بوسه های تو گنجشککان پر گوی باغند و پستان هایت کندوی کوهستان هاست و تنت رازی ست جاودانه که در خلوتی عظیم با منش در میان می گذارند تن تو آهنگی ست و تن من کلمه ئی ست که در آن می نشیند تا نغمه ئی در وجود آید : سرودی که تداوم را می تپد در نگاهت همه مهربانی هاست : قاصدی که زندگی را خبر می دهد و در سکوتت همه صداها : فریادی...
-
از برای تو، مفهومی نیست
دوشنبه 14 تیر 1395 22:37
رود قصیدهی بامدادی را در دلتای شب مکرر میکند و روز از آخرین نفس شب پر انتظار آغاز میشود و -اینک- سپیده دمی که شعله چراغ مرا در طاقچه بیرنگ میکند تا مرغکان بومی رنگ را در بوتههای قالی از سکوت خواب برانگیزد، پنداری آفتابی است که به آشتی در خون من طالع می شود *** اینک محراب مذهبی جاودانی که در آن عابد و معبود عبادت...
-
ما در عتاب تو می شکوفیم
دوشنبه 14 تیر 1395 22:36
... ما در عتاب تو می شکوفیم در شتابت ما در کتاب تو می شکوفیم در دفاع از لبخند تو که یقین است و باور است. دریا به جرعه یی که تو از چاه خورده ای حسادت می کند.
-
به تو سلام می کنم ...
دوشنبه 14 تیر 1395 22:34
به تو سلام می کنم کنار تو می نشینم و در خلوت تو شهر بزرگ من بنا می شود اگر فریاد مرغ و سایهی علفم در خلوت تو این حقیقت را باز می یابم خسته، خسته، از راهکوره های تردید می آیم چون آینه یی از تو لبریزم هیچ چیز مرا تسکین نمی دهد نه ساقهی بازوهایت نه چشمه های تنت بی تو خاموشم ، شهری در شبم تو طلوع می کنی من گرمایت را از...