-
ما بزرگ شدهایم...
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:31
ما بزرگ شدهایم... نامهای از سهراب سپهری: ... یک زمانی بود آدم ها خیال می کردند یک گنجشک برای تمام آسمان بس است. چه آرزوی کوچکی داشتند. آدم هایی پیدا می شدند که تمام عمر عاشق می ماندند. چه حوصله ای . خوشا به حال ما که با چند قدم از روی همه چیز رد می شویم. بی آن که دعایی خوانده باشیم روی دیوار کلیسا نقاشی می کنیم، به...
-
موج نوازشی، ای گرداب
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:30
کوهساران مرا پر کن، ای طنین فراموشی! نفرین به زیبایی _آب تاریک خروشان_ که هست مرا فرو پیچید و برد! تو ناگهان زیبا هستی، اندامت گردابی است موج تو اقلیم مرا گرفت تو را یافتم، آسمان ها را پی بردم تو را یافتم، در ها را گشودم، شاخه ها را خواندم افتاده باد آن برگ، که به آهنگ های وزش هایت نلرزد! مژگان تو لرزید، رویا در هم شد...
-
غزلی از سهراب سپهری
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:29
تا گرفتم خلوتی تاریک، روشنتر شدم قطره ای بودم چو رفتم در صدف گوهر شدم هیچ گل چون من در این گلزار بی طاقت نبود خواب دیدم چون نسیم صبح را، پرپر شدم خشکسالی دیده ای در این چمن چون من نبود ابر را دیدم چون در آهنگ باران، تر شدم
-
دوست
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:29
بزرگ بود و از اهالی امروز بود و با تمام افق های باز نسبت داشت و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید . صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود . و پلک هاش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد . و دست هاش هوای صاف سخاوت را ورق زد و مهربانی را به سمت ما کوچاند . به شکل خلوت خود بود و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را برای آینه تفسیر...
-
هم سطر، هم سپید
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:25
صبح است . گنجشک محض می خواند . پاییز، روی وحدت دیوار اوراق می شود . رفتار آفتاب مفرح حجم فساد را از خواب می پراند : یک سیب در فرصت مشبک زنبیل می پوسد . حسی شبیه غربت اشیا از روی پلک می گذرد . بین درخت و ثانیه سبز تکرار لاجورد با حسرت کلام می آمیزد . اما ای حرمت سپیدی کاغذ ! نبض حروف ما در غیبت مرکب مشاق می زند . در...
-
به باغ همسفران
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:24
صدا کن مرا . صدای تو خوب است . صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن میروید . در ابعاد این عصر خاموش من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم . بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است . و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیشبینی نمیکرد . و خاصیت عشق این است . کسی نیست، بیا زندگی را بدزدیم،...
-
ندای آغاز
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:23
کفشهایم کو، چه کسی بود صدا زد: سهراب؟ آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ . مادرم در خواب است . و منوچهر و پروانه، و شاید همه مردم شهر . شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیهها میگذرد و نسیمی خنک از حاشیه سبز پتو خواب مرا میروبد . بوی هجرت میآید : بالش من پر آواز پر چلچلههاست . صبح خواهد شد و به این کاسه آب...
-
پرهای زمزمه
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:23
مانده تا برف زمین آب شود . مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر . ناتمام است درخت . زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد و فروغ تر چشم حشرات و طلوع سر غوک از افق درک حیات . مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سنبوسه و عید . در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه برف تشنه...
-
سوره تماشا
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:22
به تماشا سوگند و به آغاز کلام و به پرواز کبوتر از ذهن واژه ای در قفس است . حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود . من به آنان گفتم : آفتابی لب درگاه شماست که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد . و به آنان گفتم : سنگ آرایش کوهستان نیست همچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کلنگ . در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است که رسولان...
-
شب تنهایی خوب
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:22
گوش کن ، دورترین مرغ جهان می خواند . شب سلیس است ، و یکدست ، و باز . شمعدانی ها و صدادارترین شاخه فصل ، ماه را می شنوند . پلکان جلو ساختمان ، در فانوس به دست و در اسراف نسیم ، گوش کن ، جاده صدا می زند از دور قدم های ترا . چشم تو زینت تاریکی نیست . پلک ها را بتکان ، کفش به پا کن ، و بیا . و بیا تا جایی ، که پر ماه به...
-
واحهیی در لحظه
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:21
به سراغ من اگر میآیید، پشت هیچستانم . پشت هیچستان جایی است . پشت هیچستان رگهای هوا، پر قاصدهایی است که خبر میآرند، از گل واشده دورترین بوته خاک . روی شنها هم، نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است که صبح به سر تپه معراج شقایق رفتند . پشت هیچستان، چتر خواهش باز است : تا نسیم عطشی در بن برگی بدود، زنگ باران به صدا...
-
غربت
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:21
ماه بالای سر آبادی است ، اهل آبادی در خواب . روی این مهتابی ، خشت غربت را می بویم . باغ همسایه چراغش روشن، من چراغم خاموش ، ماه تابیده به بشقاب خیار ، به لب کوزه آب . غوک ها می خوانند . مرغ حق هم گاهی . کوه نزدیک من است : پشت افراها ، سنجدها . و بیابان پیداست . سنگ ها پیدا نیست، گلچه ها پیدا نیست . سایه هایی از دور ،...
-
در گلستانه
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:20
دشتهایی چه فراخ ! کوههایی چه بلند در گلستانه چه بوی علفی میآمد ! من در این آبادی، پی چیزی میگشتم : پی خوابی شاید، پی نوری، ریگی، لبخندی . پشت تبریزیها غفلت پاکی بود، که صدایم میزد . پای نیزاری ماندم، باد میآمد، گوش دادم : چه کسی با من، حرف میزند؟ سوسماری لغزید . راه افتادم . یونجهزاری سر راه . بعد جالیز...
-
آب
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:20
آب را گل نکنیم : در فرودست انگار، کفتری میخورد آب . یا که در بیشه دور، سیرهیی پر میشوید . یا در آبادی، کوزهیی پر میگردد . آب را گل نکنیم : شاید این آب روان، میرود پای سپیداری، تا فرو شوید اندوه دلی . دست درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب . زن زیبایی آمد لب رود، آب را گل نکنیم : روی زیبا دو برابر شده است ....
-
از روی پلک شب ، گلزار
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:18
از روی پلک شب شب سرشاری بود . رود از پای صنوبرها، تا فراترها رفت . دره مهتاب اندود، و چنان روشن کوه، که خدا پیدا بود . در بلندیها، ما دورها گم، سطحها شسته، و نگاه از همه شب نازکتر . دستهایت، ساقه سبز پیامی را میداد به من و سفالینه انس، با نفسهایت آهسته ترک میخورد و تپشهامان میریخت به سنگ . از شرابی دیرین، شن...
-
گردش سایه ها
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:16
انجیر کهن سر زندگی اش را می گسترد . زمین باران را صدا می زند . گردش ماهی آب را می شیارد . باد می گذرد. چلچله می چرخد. و نگاه من گم می شود . ماهی زنجیری آب است ، و من زنجیری رنج . نگاهت خاک شدنی ، لبخندت پلاسیدنیست . سایه را بر تو افکندم تا بت من شوی . نزدیک تو می آیم ، بوی بیابان می شنوم: به تو می رسم ، تنها می شوم ....
-
یادبود
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:16
سایه دراز لنگر ساعت روی بیابان بی پایان در نوسان بود : می آمد، می رفت . می آمد، می رفت . و من روی شن های روشن بیابان تصویر خواب کوتاهم را می کشیدم، خوابی که گرمی دوزخ را نوشیده بود و در هوایش زندگی ام آب شد . خوابی که چون پایان یافت من به پایان خودم رسیدم . من تصویر خوابم را می کشیدم و چشمانم نوسان لنگر ساعت را در...
-
مسافر از سهراب سپهری
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:15
دم غروب ، میان حضور خسته اشیا نگاه منتظری حجم وقت را می دید . و روی میز ، هیاهوی چند میوه نوبر به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود . و بوی باغچه را ، باد، روی فرش فراغت نثار حاشیه صاف زندگی می کرد . و مثل بادبزن ، ذهن، سطح روشن گل را گرفته بود به دست و باد می زد خود را . مسافر از اتوبوس پیاده شد : " چه آسمان تمیزی...
-
مرا سفر به کجا می برد
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:14
خیال می کنم در آب های جهان قایقی است و من -مسافر قایق- هزار ها سال است سرود زنده دریانوردهای کهن را به گوش روزنه های فصول می خوانم و پیش می رانم مرا سفر به کجا می برد؟ کجا نشان قدم نا تمام خواهد ماند و بند کفش به انگشت های نرم فراغت گشوده خواهد شد؟ کجاست جای رسیدن ، و پهن کردن یک فرش و بی خیال نشستن و گوش دادن به صدای...
-
دچار یعنی عاشق
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:07
دچار یعنی عاشق و فکر کن که چه تنهاست اگر ماهی کوچک ، دچار آبی دریای بیکران باشد چه فکر نازک غمناکی ! و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند و دست منبسط نور روی شانه آنهاست نه ، وصل ممکن نیست ، همیشه فاصله ای هست اگر چه منحنی آب بالش خوبی است برای خواب دل آویز...
-
قشنگ یعنی چه؟ ، دلم عجیب گرفته است
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:05
قشنگ یعنی چه؟ قشنگ یعنی چه؟ قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال و عشق ، تنها عشق ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس . و عشق ، تنها عشق مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد ، مرا رساند به امکان یک پرنده شدن . "سهراب سپهری / گزیدهای از شعر: مسافر" دلم عجیب گرفته است دلم گرفته ، دلم عجیب گرفته است . و هیچ چیز ، نه این دقایق...
-
نه تو می پایی، و نه کوه
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:04
نه تو می پایی، و نه کوه. میوه این باغ: اندوه، اندوه . گل بتراود غم، تشنه سبویی تو. افتد گل، بویی تو . این پیچک شوق ، آبش ده، سیرابش کن. آن کودک ترس، قصه بخوان، خوابش کن . این لاله هوش ، از ساقه بچین. پرپر شد، بشود. چشم خدا تر شد ، بشود . و خدا از تو نه بالاتر. نی ، تنهاتر ، تنهاتر . بالاها، پستی ها یکسان بین. پیدا نه،...
-
متن کامل صدای پای آب سهراب سپهری
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:03
صدای پای آب اهل کاشانم روزگارم بد نیست. تکه نانی دارم ، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی. مادری دارم ، بهتر از برگ درخت. دوستانی ، بهتر از آب روان. و خدایی که در این نزدیکی است: لای این شب بوها، پای آن کاج بلند. روی آگاهی آب، روی قانون گیاه. من مسلمانم. قبله ام یک گل سرخ. جانمازم چشمه، مهرم نور. دشت سجاده من. من وضو با تپش...
-
از روی پلک شب
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:02
شب سرشاری بود. رود از پای صنوبرها، تا فراترها رفت. دره مهتاب اندود، و چنان روشن کوه، که خدا پیدا بود. در بلندیها، ما دورها گم، سطحها شسته، و نگاه از همه شب نازکتر. دستهایت، ساقه سبز پیامی را میداد به من و سفالینه انس، با نفسهایت آهسته ترک میخورد و تپشهامان میریخت به سنگ. از شرابی دیرین، شن تابستان در رگها و...
-
ای نزدیک
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:01
در نهفته ترین باغ ها دستم میوه چید و اینک "شاخه نزدیک" از سر انگشتم پروا مکن بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست عطش آشنایی است درخشش میوه درخشان تر وسوسه چیدن در فراموشی دستم پوسید دورترین آب ریزش خود را به راهم فشاند پنهان ترین سنگ سایه اش را به پایم ریخت و من شاخه نزدیک از آب گذشتم از سایه به در رفتم رفتم...
-
چشم ها را باید شست
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:01
من نمی دانم که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید واژه ها را باید شست واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد چترها را باید بست زیر باران باید رفت فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد با همه مردم شهر،...
-
اندوه مرا بچین که رسیده است
چهارشنبه 30 تیر 1395 12:00
بام را برافکن و بتاب که خرمن تیرگی اینجاست بشتاب، درها را بشکن، وهم را دو نیمه کن که منم هسته این بار سیاه اندوه مرا بچین که رسیده است دیری است، که خویش را رنجانده ایم، و روزن آشتی بسته است مرا بدان سو بر، به صخره برتر من رسان که جدا مانده ام به سرچشمه ناب هایم بردی، نگین آرامش گم کردم و گریه سر دادم فرسوده راهم،...
-
زندگی رسم خوشایندی است
چهارشنبه 30 تیر 1395 11:59
زندگی رسم خوشایندی است . زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ، پرشی دارد اندازه عشق . زندگی چیزی نیست ، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود . زندگی جذبه دستی است که می چیند . زندگی نوبر انجیر سیاه ، که در دهان گس تابستان است . زندگی ، بعد درخت است به چشم حشره . زندگی تجربه شب پره در تاریکی است . زندگی حس غریبی است که یک...
-
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن
چهارشنبه 30 تیر 1395 11:59
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن . من ندیدم بیدی، سایه اش را بفروشد به زمین . رایگان می بخشد، نارون شاخه خود را به کلاغ . هر کجا برگی هست ، شور من می شکفد . بوته خشخاشی، شست و شو داده مرا در سیلان بودن . مثل بال حشره وزن سحر را می دانم . مثل یک گلدان ، می دهم گوش به موسیقی روییدن . مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن...
-
من در این خانه به گم نامی نمناک علف نزدیکم
چهارشنبه 30 تیر 1395 11:58
من در این خانه به گم نامی نمناک علف نزدیکم . من صدای نفس باغچه را می شنوم . و صدای ظلمت را ، وقتی از برگی می ریزد . و صدای ، سرفه روشنی از پشت درخت، عطسه آب از هر رخنه سنگ ، چکچک چلچله از سقف بهار . و صدای صاف ، باز و بسته شدن پنجره تنهایی . و صدای پاک ، پوست انداختن مبهم عشق، متراکم شدن ذوق پریدن در بال و ترک خوردن...