-
کی صبح خواهد شد؟
جمعه 25 تیر 1395 22:29
آسمان از شمارش ستارگان سادهاش به خواب میرود آلوی وحشی از شمارش رگبرگهای بیرازش به خواب میرود دریا از شمارش موج و مَدِ خویش به خواب میرود کوه از شمارش رویاهای بلوطبنان به خواب میرود شهر از شمارش اهل خواب، به خواب میرود خانه از نازکایِ نبض سکوت خویش، به خواب میرود و من از شمارش این همه هنوز در بازی سرانگشتان...
-
بیا کمی شبیه باران باشیم
جمعه 25 تیر 1395 22:29
تو که میدانی، همه ندانند، لااقل تو که میدانی! من میتوانم از طنین یکی ترانهی ساده گریه بچینم. من شاعرترینم! تو که میدانی، همه ندانند، لااقل تو که میدانی! من میتوانم از اندامِ استعاره، حتی پیراهنی برای بابونه و ارغنون بدوزم. من شاعرترینم! تو که میدانی، همه ندانند، لااقل تو که میدانی! من میتوانم از آوایِ مبهم...
-
چرا جهان را دوست میدارم؟
جمعه 25 تیر 1395 22:28
برای چیدن گل سرخ، نه ارّه بیاور، نه تبر ! سرانگشتِ سادهی همان ستاره بیآسمانم ... بس، تا هر بهار به بدرقهی فروردین، هزار پاییز پریشان را گریه کنم . - هم از اینروست که خویشتن را دوست میدارم . برای کُشتن من، نه کوه و نه واژه، اشارهی خاموش نگاهی نابهنگامم ... بس . تا معنی از گل سرخ بگیرم و شاعر شوم . - هم از این...
-
چشم به راه
جمعه 25 تیر 1395 22:28
از پشت این پرده خیابان جور دیگری است درها پنجره ها درخت ها دیوارها و حتی قمری تنبل شهری همه می دانند من سالهاست چشم به راه کسی سرم به کار کلمات خودم گرم است تو را به اسم آب، تو را به روح روشن دریا، به دیدنم بیا، مقابلم بنشین بگذار آفتاب از کنار چشمهای کهنسال من بگذرد من به یک نفر از فهم اعتماد محتاجم من از اینهمه...
-
پرنده کوچک
جمعه 25 تیر 1395 22:27
... چقدر سادهایم ریرا ! نه تو، خودم را میگویم من هنوز فکر میکنم سیب به خاطرِ من است که از خوابِ درخت میافتد . در آینه مینگرم و از چاهی دور صدای گریهی گُلی میآید که نامش را نمیدانم! ریرا ...! گفتی برایت از آن پرندهی کوچکی که تمامِ بهار ... بیجُفت زیسته بود، بنویسم ! باشد عزیزِ سالهای دربهدری ...! راستش را...
-
رویای قاصدک
جمعه 25 تیر 1395 22:27
درست است که بعضی وقتها هنوز دستم به دامن ماه و سرشاخههای روشن ستاره میرسد، یا گاهی خیال میکنم اهل همین هوای بوسه و لبخند آینهام، اما یادم نمیرود چطور از شکستن آن همه بغض بیسوال به نمنم همین گریههای گلوگیر رسیدهام . من خوب میدانم که چه وقت میتوان از سرشاخههای روشنِ ستاره بالا رفت به باغهای همآغوش آینه...
-
آبها همه از تو زندهاند
جمعه 25 تیر 1395 22:26
ریرا ، آبها همه از تو زندهاند آدمیان همه از تو زندهاند علف همه از تو سبز آسمان همه از تو آبیِ عجیب ! پس کی خواهی آمد!؟ من خستهام...
-
وقتی که تو نیستی
جمعه 25 تیر 1395 22:25
وقتی که تو نیستی من حُزن هزار آسمانِ بی اردیبهشت را گریه می کنم فنجانی قهوه در سایه های پسین، عاشق شدن در دی ماه مردن به وقتِ شهریور وقتی که تو نیستی هزار کودک گمشده در نهان من لای لای مادرانه تو را می طلبند. ...
-
دیدار دوباره ما میسر است...
جمعه 25 تیر 1395 22:24
آه که چقدر سرانگشت خسته بر بخار این شیشه کشیدم چقدر کوچه را تا باور آسمان و کبوتر تا خواب سر شاخه در شوق نور تا صحبت پسین و پروانه پائیدم و تو نیامدی! باز عابران، همان عابران خسته ی همیشگی بودند باز خانه، همان خانه و کوچه، همان کوچه و شهر همان شهر ساکت سالیان!... من اما از همان اول باران بی قرار می دانستم دیدار دوباره...
-
ما عشق را درنمییابیم ریرا
جمعه 25 تیر 1395 22:24
حداقل میدانم اول انسانم بعد هم اندکی شاعر ...! رسمی معمولیست آوردهاند که شِبْلی خود را به بهایی فروخت، و من در پیِ میزانِ آن بهاء خود را به تبسمِ یک فرشته فروختم تو که میفهمی ریرا ما عشق را درنمییابیم همچون گُل... که عطرِ خویش را . ریرا ... همین دیشب یک ستاره داشت گولم میزد خودت که میدانی من سادهام . پرسیدم...
-
نشانی هفتم
جمعه 25 تیر 1395 22:23
میدانم حالا سالهاست که دیگر هیچ نامهای به مقصد نمیرسد حالا همه میدانند که همهی ما یکطوری غریب یک طوری ساده و دور وابستهی دیرسالِ بوسه و لبخند و علاقهایم . آن روز همان روز که آفتاب بالا آمده بود دفتر مشق ما هنوز خواب عصر جمعه را میدید . ما از اولِ کتاب و کبوتر تا ترانهی دلنشین پریا ریرا و دریا را دوست...
-
عبور زهره از مقابل آفتاب
جمعه 25 تیر 1395 22:22
شب از هفت و نیم غروب و آدمی از یک پرسش ساده آغاز میشود . روز از پنج و نیم صبح و زندگی از یک پرسش دشوار ! صبحاَت بخیر شبزندهدارِ سیگار و دغدغه، لطفا اگر مشکلات جهان را به جای درستی از دانایی رساندهای، برو بخواب ! آدمی از بیمِ فراموشی است که جهان را به خوابِ آسانترین اسامیِ خویش میخواند .
-
چرا به یاد نمیآورم
جمعه 25 تیر 1395 22:22
چرا به یاد نمیآورم!؟ به گمانم تو حرفی برای گفتن داشتی. هرگز هیچ شبی دیدگان ترا نبوسید. گفتی مراقب انار و آینه باش. گفتی از کنار پنجره چیزی شبیه یک پرنده گذشت. زبانِ زمستان و مراثی میلهها. عاشقشدن در دیماه، مردن به وقت شهریور. چرا به یاد نمیآورم؟ همیشهی بودن، با هم بودن نیست. گفتی از سایهروشن گریههات، دسته گلی...
-
بوی پیراهنِ تو
جمعه 25 تیر 1395 22:21
اگر بشود که باز باد بیاید و بوی پیراهنِ ترا به یادم بیاورد، به خدا از تختِ ستاره و تاجِ ترانه خواهم گذشت درِ بیکلیدِ زندانِ گریه را خواهم گشود حواسِ همهی کلمات را از دستورِ بیدلیل اسم و استعاره آزاد خواهم کرد بعد هم حکومتِ دیرسال دریا را به تشنهترین مرغانِ بیاردیبهشت خواهم بخشید من عاشقترین امیرِ اقلیمِ آب و...
-
گاه یاد همان چند ستارهی دور که میافتم
جمعه 25 تیر 1395 22:20
گاه یادِ همان چند ستارهی دور که میافتم دور از چشمِ تاریکی میآیم نزدیکِ شما کمی دلم آرام بگیرد خیالم آسوده شود جای بعضی زخمها را فراموش کنم اما هنوز نگفته: ها! باد میآید. با این حال تو خودت قضاوت کن من هنوز هم بدترین آدمها را دوست میدارم.
-
عقابها هرگز نمیمیرند!
جمعه 25 تیر 1395 22:20
حالم خوب است هنوز خواب میبینم ابری میآید و مرا تا سرآغازِ روییدن ... بدرقه میکند . تابستان که بیاید نمیدانم چندساله میشوم اما صدای غریبی مرتب میگویَدَم : - پس تو کی خواهی مُرد!؟ ریرا ...! به کوری چشمِ کلاغ عقابها هرگز نمیمیرند ! مهم نیست تو که آن بیدِ بالِ حوض را به خاطر داری ...! همین امروز غروب برایش دو شعر...
-
بهار من
جمعه 25 تیر 1395 22:19
بهار به بهار ... در معبر اردیبهشت، سراغت را از بنفشه های وحشی گرفتم و میان شکوفه های نارنج در جستجویت بودم ! در "پائیـــز" یافتمت ... تنها شکوفه ی جهان که در پائیز روییدی !
-
وقتی که تو نیستی
جمعه 25 تیر 1395 22:19
وقتی که تو نیستی دنیا چیزی کم دارد مثل کم داشتنِ یک وزیدن، یک واژه، یک ماه! من فکر می کنم در غیاب تو همه ی خانه های جهان خالیست همه ی پنجره ها بسته است وقتی که تو نیستی من هم تنهاترین اتفاق بی دلیل زمین ام! واقعا وقتی که تو نیستی من نمی دانم برای گم و گور شدن به کدام جانب جهان بگریزم !
-
اشتباه از ما بود
جمعه 25 تیر 1395 22:18
اشتباه از ما بود اشتباه از ما بود که خوابِ سرچشمه را در خیالِ پیاله میدیدیم دستهامان خالی دلهامان پُر گفتگوهامان مثلا یعنی ما ! کاش میدانستیم هیچ پروانهای پریروز پیلگیِ خویش را به یاد نمیآورد . حالا مهم نیست که تشنه به رویای آب میمیریم از خانه که میآئی یک دستمال سفید، پاکتی سیگار، گزینه شعر فروغ، و تحملی طولانی...
-
بر این خاک و از این خانه و از همین مردمان
جمعه 25 تیر 1395 22:18
من غرقِ گریهات میکنم از هِقهِقِ بوسهها، میخواهی چه کنی؟ فوقش میروی شکایتم میکنی به گُل، که به قول قدیمیها مثلا فالِ پروانه کدام است؟ بگذار شادمانی باشد با تو نیستم با آن نفهمِ بالانشینِ وِراجم ! با آن کلاهِ شاپوی فرنگیاش . - مِرسی ! دلم میخواهد دوستت داشته باشم یک دیوارهایی این وسطها کشیدهاند در یکی از...
-
از القاب آینه دور است!
جمعه 25 تیر 1395 22:16
مثل دویدن دو نقطه در پی هم، مثل دویدن دو نقطه بر حول دریا و دایره، ... هولم نکن ای همین هوایِ بیکسی در میان جمع ! رسم ازل از آواز حضرتِ من به رویت رسیده است . وقتی میان پسین و هوای بارانی فرقی نمینهی من از ارتباط علف با خواب آینه چه بگویم؟ نمیشناسی، نه مرا، نه رویا را اما من اگر بمیرم حتی مضمون محرمانه آن راز را به...
-
تو رویاها را ورق بزن ای روشن
جمعه 25 تیر 1395 22:16
عزیزم، از هرچه تو مراست مرا، مرا تو از هرچه هست عزیزم ! آفتابِ خوب، آسودگیهای آینه، فرزندِ فهمیدهی قند و غریزهی نور مرا منزل گاهی روشن ببخش مرا منزل گاهی برای آرامش من معصومِ نخستین و شاعرِ آخرین آسمانِ توام ! ملایک دو سوی من گاهی مدادم را میگیرند روی شانهی چپم مینویسند چیزی، روی شانهی راستم مینویسند چیزی،...
-
فقط فاصله بود
جمعه 25 تیر 1395 22:15
باران میآمد مردمان در خوابِ خانه از آبِ رفته به جوی ... سخن میگفتند، همهمهی یک عده آدمی در کوچه نمیگذاشت لالاییِ آرامِ آسمان را آسوده بشنوم ... اصلا بگذار این ترانه همین حوالیِ بوسه تمام شود ! من خستهام میخواهم به عطرِ تشنهی گیسو و گریه نزدیکتر شوم، کاری اگر نداری ... برو ! ورنه نزدیکتر بیا میخواهم ببوسمت . به...
-
با تو تا آخرِ دنیا هستم
جمعه 25 تیر 1395 22:14
میترسم، مضطربم و با آن که میترسم و مضطربم باز با تو تا آخرِ دنیا هستم میآیم کنار گفتگویی ساده تمام رویاهایت را بیدار میکنم و آهسته زیر لب میگویم برایت آب آوردهام، تشنه نیستی؟ فردا به احتمال قوی باران خواهد آمد . تو پیشبینی کرده بودی که باد نمیآید با این همه ... دیروز پی صدائی ساده که گفته بود بیا، رفتم، تمام...
-
نشانی دوم
جمعه 25 تیر 1395 22:13
سر به هوا کودکانِ کامل اُردیبهشت راه غریب گریه را بر عبور آوازِ من بسته بودند صدایم به سایهسارِ درّه نمیرسید تو آن سوتر از ردیف صنوبران پای پرچینِ پسینی شکسته شاید کتابی از نشانیِ دوستانمان را ورق میزدی، زنان کوچه میگویند به گمانم تُرا در صفِ صحبت آرزویی دور دیدهاند، حالا همهی همسایهها میدانند من هر غروب،...
-
پرنده کوچک
جمعه 25 تیر 1395 22:13
مأوای ما گلبرگ کوچکی ست بازمانده از باغی دور با هزار زمستان دیوانه اش در پی و سهم ستاره از آفتاب تنها تبسم پنهانی ست که در انعکاس تکلم شب جاری ست. خدایا از آن پرندهی کوچک سبز اگر خبر داری بهار امسال را پر از سلام و ترانه کن .
-
با آن که نام شما را بسیار زمزمه میکنم
جمعه 25 تیر 1395 22:13
با آن که نام شما را بسیار زمزمه میکنم، اما در این دقیقه نمیدانم از چه این بهار، در چندمین ماه سال میشکفد . به گمانم کوچهای در بَرزَنِ بادها، بنبست است، ورنه این سوز گزنده را سر بازگشت نبود .
-
حالا سالهاست که دیگر هیچ نامهای به مقصد نمیرسد
جمعه 25 تیر 1395 22:12
میدانم حالا سالهاست که دیگر هیچ نامهای به مقصد نمیرسد حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری آن همه صبوری من دیدم از همان سرِ صبحِ آسوده هی بوی بال کبوتر و نایِ تازهی نعنای نورسیده میآید پس بگو قرار بود که تو بیایی و ... من نمیدانستم ! دردت به جانِ بیقرارِ پُر گریهام پس این همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودی؟ حالا...
-
مرا به نام کوچک خودم میخوانی
جمعه 25 تیر 1395 22:11
اَبرَک آسودهای بالای کوه زنبقی در باد و برفِ بازماندهی دی . گیلاسها، شکوفهها، غزاله، غفلت تابستانِ تمامِ اَفراها و تو که ناگهان مرا به نامِ کوچک خودم میخوانی . نارنجها، هلو، روشناییِ راه جلوبارهی بالای شیب نامها، رخسارها، ادامه، آوازها و من که خیلی دیر نامِ کوچک تو را در همین ترانه تکرار کردهام . خدایا این چه...
-
دانه می دهم ...
جمعه 25 تیر 1395 22:10
دانه می دهم گنجشک های صبحگاهی را پشت پنجره ام از خرده شعرهایی که شب از دست های تو می ریزد بر بی خوابی ها و بالش لبریز از امیدم