-
من خود دلم از مهر تو لرزید
دوشنبه 28 تیر 1395 13:36
من خود دلم از مهر تو لرزید, وگرنه تیرم به خطا می رود اما به هدر, نه ! دل خون شده وصلم و لب های تو سرخ است سرخ است ولی سرخ تر از خون جگر, نه با هرکه توانسته کنار آمده دنیا با اهل هنر؟ آری! با اهل نظر؟ نه ! بد خلقم و بد عهد زبانبازم و مغرور پشت سر من حرف زیاد است مگر نه؟ یک بار به من قرعه عاشق شدن افتاد یک بار دگر, بار...
-
دیر و دور
دوشنبه 28 تیر 1395 13:36
بعد از این بگذار قلب بیقراری بشکند گل نمیروید، چه غم گر شاخساری بشکند باید این آیینه را برق نگاهی میشکست پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینهام صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند شانههایم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه تختهسنگی زیر پای آبشاری بشکند کاروان غنچههای سرخ، روزی میرسد...
-
آینه
دوشنبه 28 تیر 1395 13:35
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟ ! بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را قا یقت را بشکن! روح تو دریایی نیست آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست حال وقتی به لب...
-
گنج
دوشنبه 28 تیر 1395 13:34
شعله انفس و آتشزنه آفاق است غم قرار دل پرمشغله عشاق است جام می نزد من آورد و بر آن بوسه زدم آخرین مرتبه مستشدن اخلاق است بیش از آن شوق که من با لب ساغر دارم لب ساقی به دعاگویی من مشتاق است بعد یک عمر قناعت دگر آموختهام عشق گنجی است که افزونیاش از انفاق است باد، مشتی ورق از دفتر عمر آورده است عشق سرگرمی سوزاندن...
-
به نسیمی
دوشنبه 28 تیر 1395 13:33
به نسیمی همه راه به هم می ریزد کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد سنگ در برکه می اندازم و می پندارم با همین سنگ زدن، ماه به هم می ریزد عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد آه یک روز همین آه تو را می گیرد گاه یک کوه...
-
غزل زیبای بیقرار، از ف.نظری
دوشنبه 28 تیر 1395 13:33
بیقرار توام و در دل تنگم گله هاست آه !بیتاب شدن عادت کم حوصله هاست مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب دردلم هستی و بین من و تو فاصله هاست آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاست بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست باز می پرسمت از مسئله ی دوری و عشق و سکوت تو جواب همه...
-
غزل زیبای حافظه آب، از ف.نظری
دوشنبه 28 تیر 1395 13:31
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد کشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت در قنوتم ز خدا «عقل» طلب می کردم « عشق» اما خبر از گوشه ی محراب گرفت نتوانست فراموش کند مستی را هر که از دست تو یک قطره می ناب گرفت کی به انداختن سنگ پیاپی در آب ماه را می شود از...
-
مارتای بانی اثر خلیل جبران
دوشنبه 28 تیر 1395 13:29
مارتای بانی اثر خلیل جبران نگاهی اجمالی بر داستان "مارُتای بانی" اثر خلیل جبران: "مارُتای بانی" ماجرای زندگانی و مرگ زنی است که به واسطه شرایط دشوار زیـست و بـیرحمی مردمان و غفلت خود به ورطه فساد میافتد و بیمار میشود و میمیرد. پدر و مادر او، زمانی کـه وی کـودکی بیش نیست میمیرند و...
-
تیری در قلب
دوشنبه 28 تیر 1395 13:28
در اول فوریه 1912، پس از یک دوره کار طاقت فرسا، جبران به ماری نوشت: به نظر می رسد که من با تیری در قلبم متولد شده ام! تیری که تحمل فشار آن در قلب دردناک است و خارج کردن آن تیر دردآور...
-
فردای من تویی
دوشنبه 28 تیر 1395 13:28
امروز به پایان می رسد از فردا برایم چیزی نگو من نمی گویم : فردا روز دیگریست فقط می گویم : تو روز دیگری هستی تو فردایی همان که باید به خاطرش زنده بمانم
-
مترسک
دوشنبه 28 تیر 1395 13:27
از مترسکی سوال کردم: آیا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشدهای؟ پاسخم داد: در ترساندن دیگران برای من لذت به یاد ماندنی است، پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمیشوم! اندکی اندیشیدم و سپس گفتم: راست گفتی! من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم! گفت: تو اشتباه میکنی! زیرا کسی نمیتواند چنین لذتی را ببرد،...
-
جانم از آتشفشان ها گذر می کند
دوشنبه 28 تیر 1395 13:27
جانم از آتشفشان ها گذر می کند با خویشتن در جنگم از خود عبور می کنم تو آن سوی من ایستاده ای و لبخند می زنی و لبخند تو آن قدر بها دارد که به خاطرش از آتش بگذرم من طلا خواهم شد می دانم . "جبران خلیل جبران"
-
سکوت را میپذیرم اگر...
دوشنبه 28 تیر 1395 13:26
سکوت را میپذیرم اگر بدانم روزی با تو سخن خواهم گفت تیره بختی را میپذیرم اگر بدانم روزی چشمهای تو را خواهم سرود مرگ را میپذیرم اگر بدانم روزی تو خواهی فهمید که دوستت دارم
-
تنها به من بیاندیش
دوشنبه 28 تیر 1395 13:26
هنوز بدرود نگفته ای، دلم برایت تنگ شده است چه بر من خواهد گذشت اگر زمانی از من دور باشی هر وقت که کاری نداری انجام دهی تنها به من بیاندیش من در رویای تو شعر خواهم گفت شعری درباره چشم هایت و دلتنگی
-
اشک و لبخند
دوشنبه 28 تیر 1395 13:25
من اندوه دلم را با شادی مردم هرگز عوض نمی کنم. و نمی خواهم اشکهایی که غم ها را از چشم هایم سرازیر می کنند به خنده درآیند. آرزومندم زندگی به شکل اشکی و لبخندی باقی بماند. اشکی که قلبم را تطهیر می کند و اسرار پنهان زندگی را به من می فهماند.
-
عشق از نگاه خلیل جبران
دوشنبه 28 تیر 1395 13:25
هر زمان که عشق اشارتی به شما کرد در پی او بشتابید ، هرچند راه سخت و ناهموار باشد. و هر زمان بالهای عشق شما را در بر گرفت خود را به او بسپارید ، هر چند که تیغهای پنهان در بال و پرش ممکن است شما را مجروح کند. و هر زمان عشق با شما سخن گوید او را باور کنید ، هرچند او رویاهای شما را چون باد مغرب درهم کوبد و باغ شما را خزان...
-
شادی و اندوه
دوشنبه 28 تیر 1395 13:24
برخی از شما می گویید: «شادمانی برتر از اندوه است» دیگران می گویند: «نه اندوه بهتر است» اما من به شما می گویم که این دو از یکدیگر جدا نیستند آنها با هم می آ یند و هنگامی که یکی از آنها با شما تنها سر سفره تان می نشیند، یادتان با شد که آن دیگری در بسترتان خفته است.
-
زناشویی از نگاه خلیل جبران
دوشنبه 28 تیر 1395 13:23
آنگاه میترا (١) گفت: استاد نظر شما درباره زناشویی چیست؟ پاسخ داد و گفت: شما با هم متولدشدهاید و تا ابد با هم خواهید ماند اما چون بالهای سفید مرگ بر زندگانیتان سایه افکند باز با هم خواهید بود . آری در سکون یاد خدا نیز با هم خواهید بود اما بگذارید فاصلهای در پیوستگیتان باشد تا نسیم آسمانی در میان شما به رقص درآید....
-
نخستین نگاه... ، تیری در قلب!
دوشنبه 28 تیر 1395 13:22
نخستین نگاه... نخستین نگا ه؛ لحظه ای است که در میان خواب و بیداری زندگی جدایی می اندازد . نخستین نگاه دوست شبیه روحی است که در حال پرواز باشد و آسمان و زمین از آن سر میزند . نخستین نگاه شریک زندگی نشانگر سخن خدا است که فرمود : بشنو . نخستین بوسه؛ نخستین جرعه ای است از جام فرشتگان و چشمه عشق . واژه ای است که از دهان...
-
مناجات
دوشنبه 28 تیر 1395 13:20
اینک تو کجا هستی ای یار من ! آیا به مانند نسیم شب زنده داری میکنی؟ آیا ناله و فریاد دریاها را میشنوی و آیا به ضعف و خواری من مینگری و از شکیباییام آگاهی؟؟ کجا هستی ای زندگی من! اینک تاریکی مرا در آغوش گرفت و اندوه بر من غلبه یافت. در هوا لبخند بزن تا زنده شوم . کجا هستی ای عشق من ؟؟ آه !!! چقدر عشق بزرگ است و من...
-
مروارید
دوشنبه 28 تیر 1395 13:19
صدفی به صدف مجاورش گفت : در درونم درد بزرگی احساس میکنم، دردی سنگین که سخت مرا میرنجاند . صدف دیگر با راحتی و تکبر گفت : ستایش از آن آسمان ها و دریاهاست . من در درونم هیچ دردی احساس نمیکنم . ظاهر و باطنم خوب و سلامت است . در همان لحظه خرچنگ آبی از کنارشان عبور کرد و سخنانشان را شنید . به آن که ظاهر و باطنش خوب و...
-
در غیاب تو
جمعه 25 تیر 1395 22:36
من تو را لمس کرده ام من که متبرک ام کرده اند از ترانه های شیراز من که تمامی این سال ها یکی لحظه حتی خواب به راهم نبرده است من دست برداشته و پا بریده توام تو ماه ابرینه پوش من دست خط شفای سروش هی دختر خواب های بی رخصت بی تاب هرچه برهنگی خوشه خزانی انگور در این جهان تنها یکی واژه کافی بود تا آدمی از تماشای تو تمام تو از...
-
من با توام ،تمام ترسم ...
جمعه 25 تیر 1395 22:35
من با توام من با توام می خواهم آغشته عطر تو زندگی کنم این رد عطر توست که از حیرت بادهای شمالی شب را به بوی بابونگی برده است تو کیستی که تاک تشنه از طعم تو به تبریک "مِی" آمده است . تمام ترسم ... تمام ترسم از این است که یک شب بخواهی که به خوابم بیایی و من همچنان به یادت بیدار نشسته باشم ... !
-
گاهی دلم می خواهد بگریزم ، گناهانم را دوست دارم!
جمعه 25 تیر 1395 22:34
گاهی دلم می خواهد بگریزم گاهی آنقدر بدم می آید که حس می کنم باید رفت باید از این جماعت پُرگو گریخت واقعا می گویم گاهی دلم می خواهد بگریزم از اینجا حتی از اسمم، از اشاره، از حروف، از این جهانِ بی جهت که میا، که مگو، که مپرس ! گاهی دلم می خواهد بگذارم بروم بی هر چه آشنا، گوشه ی دوری گمنام حوالی جایی بی اسم، بعد بی هیچ...
-
ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺗﻨﮓ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ
جمعه 25 تیر 1395 22:33
ﺧﺴﺘﻪ، ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻩ، ﺑﯽ ﺷﮑﯿﺐ.. ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻣﺪﺍﺭﺍ ﮐﻦ! ﺑﻌﺪﻫﺎ.. ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺗﻨﮓ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ...
-
غیبت پر سوال تو
جمعه 25 تیر 1395 22:33
چه بوی خوشی میدهد این جامهی قدیمی این پیراهن بنفش این همه پروانهی قشنگ در قابِ نامهها، این چند حبهی قند در کنج روسری قاب عکسی کهنه بر رَف گِلاندود بیآینه، و جستجوی خط و خبری خاموش در ورقپارههای بینشان که گمان کرده بودم باد آن همه را با خود برده است. دیدی! دیدی شبی در حرف و حدیث مبهم بیفردا گمَت کردم دیدی در...
-
پنهانی
جمعه 25 تیر 1395 22:32
می خواستم چشم های تو را ببوسم تو نبودی، باران بود رو به آسمان بلند پر گفت و گو گفتم : تو ندیدیش؟ ! و چیزی، صدایی صدایی شبیه صدای آدمی آمد گفت: نامش را بگو تا جست و جو کنیم نفهمیدم چه شد که باز یک هو و بی هوا، هوای تو کردم دیدم دارد ترانه ای به یادم می آید گفتم: شوخی کردم به خدا می خواستم صورتم از لمس لذیذ...
-
چرا به یاد نمی آورم؟!
جمعه 25 تیر 1395 22:31
چرا به یاد نمی آورم؟! من آدمی را دوست می داشتم. ستاره و ارغوان را دوست می داشتم. شکوفه و سیگار و خیابان را دوست می داشتم. گردهمائی گمان های کودکانه را دوست می داشتم. نامه ها ، ترانه ها وغروب های هر پنجشنبه را دوست می داشتم. آواز و انار و آهو را دوست می داشتم. من نمی دانم، من همه چی را دوست می داشتم … چرا به یاد نمی...
-
آن سوی این دیوارهای بلند
جمعه 25 تیر 1395 22:30
وقتی یک جوری یک جورِ خیلی سخت، خیلی ساده میفهمی حالا آن سوی این دیوارهای بلند یک جایی هست که حال و احوالِ آسانِ مردم را میشود شنید، یا میشود یک طوری از همین بادِ بیخبر حتی عطرِ چای تازه و بوی روشنِ چراغ را فهمید، تو دلت میخواهد یک نخِ سیگار کمی حوصله، یا کتابی ... لااقل نوکِ مدادی شکسته بود تا کاری، کلمهای،...
-
گاه یاد همان چند ستارهی دور که میافتم
جمعه 25 تیر 1395 22:30
گاه یاد همان چند ستارهی دور که میافتم میآیم نزدیک شما برخاستنِ دوبارهی باران را تمرین میکنم اما باد میآید و من گاهی اوقات حتی بدترین آدمها را هم دوست میدارم . دیگر کسی از من سراغ آن سالهای یقین و یگانگی را نمیگیرد سرم را کنار همسرم میگذارم و میمیرم در انجماد این دیوارها دیگر یادآورد هیچ آسمانی میسر نیست.