-
صدای آب می آید
چهارشنبه 30 تیر 1395 11:57
صدای آب می آید مگر در نهر تنهایی چه می شویند ؟ لباس لحظه ها پاک است میان آفتاب هشتم دی ماه طنین برف نخ های تماشا چکه های وقت طراوت روی آجرهاست روی استخوان روز چه میخواهیم ؟ بخار فصل گرد واژه های ماست دهان گلخانه فکر است سفرهایی ترا در کوچه هاشان خواب می بینند ترا در قریه های دور مرغانی به هم تبریک می گویند چرا مردم...
-
دشتهایی چه فراخ!
چهارشنبه 30 تیر 1395 11:57
دشتهایی چه فراخ! کوههایی چه بلند در گلستانه چه بوی علفی میآمد! من در این آبادی، پی چیزی میگشتم: پی خوابی شاید، پی نوری، ریگی، لبخندی پشت تبریزیها غفلت پاکی بود، که صدایم میزد پای نیزاری ماندم، باد میآمد، گوش دادم: چه کسی با من، حرف میزند؟ سوسماری لغزید راه افتادم یونجهزاری سر راه بعد جالیز خیار، بوتههای گل...
-
تنها مخاطب بادهای جهان
چهارشنبه 30 تیر 1395 11:56
صدای همهمه میآید . و من مخاطب تنهای بادهای جهانم و رودهای جهان رمز پاک محو شدن را به من میآموزند، فقط به من و من مفسر گنجشکهای دره گنگم و گوشواره عرفان نشان تبت را برای گوش بی آذین دختران بنارس کنار جاده «سرنات» شرح داده ام به دوش من بگذار ای سرود صبح «ودا»ها تمام وزن طراوت را که من دچار گرمی گفتارم و ای تمام...
-
گل مهر تو
چهارشنبه 30 تیر 1395 11:54
گلی را که دیروز به دیدار من هدیه آوردی ای دوست دور از رخ نازنین تو امروز پژمرد همه لطف و زیبایی اش را که حسرت به روی تو می خورد و هوش از سر ما به تاراج می برد گرمای شب برد . صفای تو اما ، گلی پایدار است بهشتی همیشه بهار است گل مهر تو در دل و جان گل بی خزان گل، تا که من زنده ام ماندگار است . فریدون مشیری
-
خورشید جاودانی
چهارشنبه 30 تیر 1395 11:54
در صبح آشنایی شیرین مان تو را گفتم که مرد عشق نئی! باورت نبود در این غروب تلخ جدایی هنوز هم می خواهمت چو روز نخست ولی چه سود؟ می خواستی به خاطر سوگندهای خویش در بزم عشق بر سر من جام نشکنی می خواستی به پاس صفای سرشک من اینگونه دلشکسته به خاکم نیفکنی پنداشتی که کوره سوزان عشق من دور از نگاه گرم تو خاموش می شود؟ پنداشتی...
-
آفتاب روی تو
چهارشنبه 30 تیر 1395 11:53
من روز خویش را با آفتاب روی تو کز مشرق خیال دمیده است آغاز می کنم! من با تو می نویسم و می خوانم من با تو راه می روم و حرف می زنم وز شوقِ این محال که دستم به دست توست من جای راه رفتن پرواز می کنم ! آن لحظه ها که مات در انزوای خویش یا در میان جمع خاموش می نشینم موسیقی نگاه تو را گوش می کنم ! گاهی میان مردم در ازدحام شهر...
-
غریبه
چهارشنبه 30 تیر 1395 11:52
دست مرا بگیر که باغ نگاه تو چندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربود من جاودانیم که پرستوی بوسه ات بر روی من دری ز بهشت خدا گشود اما چه میکنی دل را که در بهشت خدا هم غریب بود.
-
نخستین نگاه
چهارشنبه 30 تیر 1395 11:52
نخستین نگاهی که مارا به هم دوخت نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت نخستین کلامی که دل های ما را به بوی خوش آشنایی سپرد و به مهمانی عشق برد؛ پر از مهر بودی پر از نور بودم همه شوق بودی همه شور بودم. چه خوش لحظه هایی که دزدانه از هم نگاهی ربودیم و رازی نهفتیم چه خوش لحظه هایی که "می خواهمت" را به شرم و خموشی...
-
چشم تو ...
چهارشنبه 30 تیر 1395 11:51
کاش می دیدم چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست آه، وقتی که تو، لبخند نگاهت را می تابانی بال مژگان بلندت را می خوابانی آه وقتی که تو چشمانت، آن جام لبالب از جاندارو را سوی این تشنه ی جان سوخته، می گردانی موج موسیقی عشق از دلم می گذرد روح گلرنگ شراب در تنم می گردد دست ویرانگر شوق پر پرم می کند ای غنچه ی رنگین پر...
-
دل افروزترین روز جهان
چهارشنبه 30 تیر 1395 11:50
از دل افروزترین روز جهان، خاطره ای با من هست. به شما ارزانی : سحری بود و هنوز، گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود . گل یاس، عشق در جان هوا ریخته بود . من به دیدار سحر می رفتم نفسم با نفس یاس درآمیخته بود . می گشودم پر و می رفتم و می گفتم: «... های ! بسُرای ای دل شیدا، بسرای این دل افروزترین روز جهان را بنگر تو دلاویزترین...
-
همه ذرات جان پیوسته با دوست ، محو تماشای من ، شکفتی همچو گل در بازوانم
چهارشنبه 30 تیر 1395 11:50
همه ذرات جان پیوسته با دوست همه ذرات جان پیوسته با دوست همه اندیشه ام اندیشه ی اوست نمی بینم به غیر از دوست اینجا خدایا! این منم یا اوست اینجا؟ "فریدون مشیری" محو تماشای من گفته بودی که چرا محو تماشای منی و آنچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی مژه بر هم نزنم تا که زدستم نرود ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی...
-
شعله بیدار ، نام تو ...
چهارشنبه 30 تیر 1395 11:45
شعله بیدار می خواهم و می خواستمت تا نفسم بود می سوختم از حسرت و عشق تو بسم بود عشق تو بسم بود که در این شعله بیدار روشنگر شب های بلند قفسم بود آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت غم بود، که پیوسته نفس در نفسم بود دست من و آغوش تو هیهات که یک عمر تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود بالله که به جز یاد تو، گر هیچ کسم هست حاشا که...
-
آخرین جرعهی این جام
چهارشنبه 30 تیر 1395 11:44
همه میپرسند : «_ چیست در زمزمهی مبهم آب؟ چیست در همهمهی دلکش برگ؟ چیست در بازی آن ابر سپید، روی این آبی آرام بلند، که ترا میبرد اینگونه به ژرفای خیال چیست در خلوت خاموش کبوترها؟ چیست در کوشش بیحاصل موج؟ چیست در خندهی جام؟ که تو چندین ساعت مات و مبهوت به آن می نگری!؟ » □ - نه به ابر، - نه به آب، نه به برگ نه به...
-
تو نیستی که ببینی...
چهارشنبه 30 تیر 1395 11:44
تو نیستی که ببینی چگونه عطر تو در عمق لحظهها جاری است چگونه عکس تو در برق شیشهها پیداست چگونه جای تو در جان زندگی سبز است هنوز پنجره باز است تو از بلندی ایوان به باغ مینگری درختها و چمنها و شمعدانیها به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر به آن نگاه پر از آفتاب مینگرند تمام گنجشکان که درنبودن تو مرا به باد ملامت...
-
کوچه
چهارشنبه 30 تیر 1395 11:43
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو همه...
-
هیـچ جـز یـاد تـو رویای دلاویـزم نـیست
چهارشنبه 30 تیر 1395 11:42
هیـچ جـز یـاد تـو ، رویای دلاویـزم نـیست هیـچ جـز نـام تـو ، حـرف طـرب انگـیزم نـیست! عـشق می ورزم و می سـوزم و فـریـادم نـه! دوست می دارم و می خـواهـم و پـرهـیزم نـیست نـور می بـیـنم و می رویـم و می بـالم شـاد شاخه می گـستـرم و بـیـم ز پـائـیـزم نـیست تـا به گـیتی دل ِ از مهـر تـو لبـریـزم هـست کـار با هـستی ِ از...
-
چون رود جاریام کن
چهارشنبه 30 تیر 1395 11:41
چون رود جاریام کن و چون کوه استوار مانند باد ... پر عطش گشت باغها مثل ستاره ... آینه دار چراغ ها گاهی برای بازی خیل فرشتگان تن را میان حادثه ها رهسپار کن تا خود ببینی از همه دنیا بریده ام دل را برای دیدن خود بی قرار کن ...
-
چه عیدی خوبیست دوباره آمدنت
چهارشنبه 30 تیر 1395 11:39
در انتهای زمستان و ابتدای بهار مرور میکنمت! تو را چو شاخه یک گل نه خشک ... تازه و سبز! درست در صفحهی خوب آرزوهای کتاب زندگیام دخیل میبندم خدا کند که بدانی چقدر دلتنگم خدا کند که ببینی چقدر دلگیرم در این مسیر بلند چه فرصت خوبیست دوباره رد شدنت چه عیدی خوبیست دوباره آمدنت !
-
من از عشق لبریزم
چهارشنبه 30 تیر 1395 11:33
هوا سرد است من از عشق لبریزم چنان گرمم چنان با یاد تو در خویش سرگرمم که رفت روزها و لحظهها از خاطرم رفته است هوا سرد است اما من به شور و شوق دلگرمم چه فرقی میکند فصل بهاران یا زمستان است؟ تو را هر شب درون خواب میبینم .. تمام دستههای نرگس دیماه را در راه میچینم و وقتی از میان کوچه میآیی و وقتی قامتت را در زلال...
-
باغچه ی کوچک دل...
چهارشنبه 30 تیر 1395 11:31
بذر می پاشم و این هرزه علف های سیاه خسته ام کرده ... بگو تو در آن باغچه ی کوچک دل... چه گلی میکاری ؟ هر زمان دیدهام از پشت حصار در زمین دلت آسوده و لبخند زنان باز گل میکاری ...!
-
کودکیام را سنجاق کرده ام
چهارشنبه 30 تیر 1395 11:31
کودکیام را سنجاق کرده ام به... جوانیام و دوچرخه سبزم آن پایین صفحه مدام تاب میخورد ! من آویزانم... از یک دست به یای آخر تنهایی که همه کودکی از آن ترسیدم دروغ میگفتند ! روزگار پیرمان نمیکند آدمها تنهایند !.... بشمار... تو روزهای تقویم را من موهای سپیدم را ! یکی از همین روزها دست میکشم از تنهایی... و سقوط میکنم...
-
سفر
دوشنبه 28 تیر 1395 13:42
سفر مگو که دل از خود سفر نخواهد کرد اگر منم که دلم بی تو سر نخواهد کرد من و تو پنجرههای قطار در سفریم سفر مرا به تو نزدیکتر نخواهد کرد ببر به بیهدفی دست بر کمان و ببین کجاست آنکه دلش را سپر نخواهد کرد خبرترین خبر روزگار بیخبریست خوشا که مرگ کسی را خبر نخواهد کرد مرا به لفظ کهن عیب میکنند و رواست که سینهسوخته از...
-
سکهی این مهر از خورشید هم زرینتر است
دوشنبه 28 تیر 1395 13:41
سکهی این مهر از خورشید هم زرینتر است خون ما از خون دیگر عاشقان رنگینتر است رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت میروی اما بدان دریا ز من پایینتر است ما چنان آیینهها بودیم، رو در رو ولی امشب این آیینه از آن آینه غمگینتر است گر جوابم را نمیگویی، جوابم کن به قهر گاه یک دشنام از صدها دعا شیرینتر است سنگدل! من...
-
دلهره
دوشنبه 28 تیر 1395 13:40
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم حال همه خوب است، من اما نگرانم در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر مثل خوره افتاده به جانم که بمانم چیزی که میان تو و من نیست غریبی است صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم؟ انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم از سایه ی سنگین تو من کمترم آیا؟ بگذار...
-
دست خداحافظی
دوشنبه 28 تیر 1395 13:40
بگذار اگر اینبار سر از خاک برآرم بر شانهی تنهایی خود سر بگذارم از حاصل عمر بههدر رفتهام ای دوست ناراضیام، امّا گلهای از تو ندارم در سینهام آویخته دستی قفسی را تا حبس نفسهای خودم را بشمارم از غربتام اینقدر بگویم که پساز تو حتی ننشستهست غباری به مزارم ای کشتی جان! حوصله کن میرسد آنروز روزی که تو را نیز به...
-
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
دوشنبه 28 تیر 1395 13:39
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج ای موی پریشان تو دریای خروشان بگذار مرا غرق کند این شب مواج یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج ای کشته ی سوزانده ی بر باد سپرده جز عشق نیاموختی از قصه حلاج یک بار دگر کاش به ساحل برسانی صندوقچه ای را که رها گشته در امواج ....
-
ای که برداشتی از شانهی موری باری
دوشنبه 28 تیر 1395 13:39
ای که برداشتی از شانهی موری باری بهتر آن بود که دست از سر من برداری ظاهر آراستهام در هوس وصل، ولی من پریشانترم از آنم که تو میپنداری هرچه میخواهمت از یاد برم ممکن نیست من تو را دوست نمیدارم اگر بگذاری موجم و جرأت پیش آمدنم نیست، مگر به دل سنگ تو از من نرسد آزاری بیسبب نیست که پنهان شدهای پشت غبار تو هم ای آینه...
-
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
دوشنبه 28 تیر 1395 13:38
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم اصلن به تو افتاد مسیرم که بمیرم یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا افتادم و باید بپذیرم که بمیرم یا چشم بپوش از من و از خویش برانم یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی است من ساخته از خاک کویرم که بمیرم خاموش مکن آتش افروخته ام را بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم.
-
عقل بیهوده سر طرح معما دارد
دوشنبه 28 تیر 1395 13:37
عقل بیهوده سر طرح معما دارد بازی عشق مگر شاید و اما دارد با نسیم سحری دشت پر از لاله شکفت سر سربسته چرا اینهمه رسوا دارد در خیال آمدی و آینه ی قلب شکست آینه تازه از امروز تماشا دارد بس که دلتنگم اگر گریه کنم می گویند قطره ای قصد نشان دادن دریا دارد تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد عشق...
-
موج عشق تو ...
دوشنبه 28 تیر 1395 13:37
موج عشق تو اگر شعله به دلها بکشد رود را از جگر کوه به دریا بکشد گیسوان تو شبیه است به شب اما نه شب که اینقدر نباید به درازا بکشد خودشناسی قدم اول عاشق شدن است وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد عقل یکدل شده با عشق، فقط میترسم هم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد زخمی کینهی من این تو و این سینهی من من خودم خواستهام کار...