قدم که میزنی
شعر از سر و کول شهر بالا میرود
شهر را چه به شعر؟
قالیچهها را هم بیخیال
خطوط دستهای مرا قدم بزن...
آغوش تو
مترادف امنیت است
آغوش تو
ترسهای مرا میبلعد
لغت نامهها دروغ میگفتند
آغوش تو
یعنی پایان سردردها
یعنی آغاز عاشقانهترین رخوتها
آغوش تو یعنی "من" خوبم!
بلند نشوی بروی یکوقت!
بغلم کن
من از بازگشتِ بی هوای ترسها
میترسم.
دست از
چرا و چاره و چمچاره
می شویم و زل می زنم به جهل رابطه
جا گذاشتی اش ،
بر لبانم سنگینی می کند ...
به خاک می افتم در مقابلت
فکر می کنی چیز دیگری هم
برای باختن دارم هنوز ؟