گیرم
دست های زمین
بی
بذر و
بی
خنده
گیرم
چنته ی زمان
بی
عشق و
بی
"هر چه تو می گویی" اصلا!
کافی بود کمی
فقط
کمی
پنجره
را باز کنی...!
زندگی
از
پنجره های بسته رد نمی شود!
"مهدیه لطیفی"
گیرم
دست های زمین
بی
بذر و
بی
خنده
گیرم
چنته ی زمان
بی
عشق و
بی
"هر چه تو می گویی" اصلا!
کافی بود کمی
فقط
کمی
پنجره
را باز کنی...!
زندگی
از
پنجره های بسته رد نمی شود!
"مهدیه لطیفی"
سنگها
بیرون این خانه ،
این سنگهایی که به پایم می گیرند و
رفتن را درد آورتر می کنند،
همان هایی اند
که سرت به آن ها خواهد خورد
...
اینجا تمام
تانک ها شبیه تو اند
تمام خاکریز
ها
مسلسل ها
هواپیما ها
...
باید فرار
کنم
می ترسم درنگ
کنم
اسیر شوم!
وقتی با هر
شلیکِ دشمن
دلت بریزد
وقتی برای
کشیدن هر ماشه
دستت بلرزد
برای جنگیدن
دیر است!
گیرم
طناب بکشد از دل من تا دل تو
گیرم
با دست هایی به پهلو باز
که
معلوم نیست برای حفظ تعادل است
یا
برای بغل کردن تو
تمام
طناب را راه بروم و
نیفتم از دهان تو!
گیرم گرم بنوشی ام
گرم بپوشی ام
گرم ببوسی ام
گرم تر...
یا گیرم این لبخندِ گرم ِکج ات
بحث انگیزترین تابلوی نقاشیِ قرن بعد شود
با این ها
چیزی از قدِ تنهایی های من
آب نمی رود
و هنوز
شب ها
روی شعرها
از این پهلو...
به آن پهلو...
...
برای
دوست داشتنت
لبخندهایت را نه
دلت را لازم دارم!
زنگ در تمامی دفاتر قبول آگهی را
به منظور ارسال پیام تبریکی
بفشارم
و سفارش کنم
با فونت درشت
به هموطنان عزیز تبریک بگویند:
که من
گم شده ام
بی ردی از راهی
که به دست های تو می رسید
من شانه های تو را می خواهم
و خیابان های خواب هایم را.